کرامر دربرابر کرامر ****
ملودرام ژانر مورد علاقه خیلی از منتقدان و علاقمندان فیلم های جدی نیست. ولی در میان ملودرام ها، فیلم های بسیار خوبی هم یافت می شود. مردم معمولی و کرامر دربرابر کرامر از بهترین ملودرام های دهه های اخیر محسوب می شوند که به فاصله یک سال از هم و در سال های آخر دهه 70 ساخته شدند. قهرمانان ملودرام های اینچنینی، آدم های عادی هستند با محدودیت ها و قابلیت هائی مثل همه ما، که در حل بحران های زندگی شخصی و روزمره خود فرومانده اند چه برسد به کارهای عجیب و غریب و نجات دیگران و دنیا. نه مثل قهرمانان کوبریک، آدم های غریب و خورد و خاکشیر شده اند، نه مثل قهرمانان کوروساوا، آدم های غریب با اراده های آهنین اند. نه لزوما روشنفکراند و نه لزوما سنتی. اگر هم روزی اسلحه در دست بگیرند، مضحک و خنده دار می شوند (مثل حمید هامون خودمان با تفنگ پدر بزرگ)، همانقدر که اسلحه بدست گرفتن یک شهروند عادی، غریب و مضحک است. ولی مسئله این جاست که بازیگران عهده دار نقش های این آدم های معمولی، در بسیاری فیلم های دیگرشان نقش آدم های غیر معمولی را بازی کرده اند و، خب به معنای واقعی کلمه، خود، انسان های معمولی نیستند. این امر، تماشاگر را در موقعیتی قرار می دهد که هر لحظه انتظار دارد این بازیگر همه فن حریف فیلم های اکشنش، در برابر این مشکلات پیش پاافتاده و روزمره، یک کار قهرمانانه بکند و خودی نشان داده دمار از روزگار مزاحمان دربیاورد.
کرامر علیه کرامر را اولین بار در 11-12 سالگی دیدم. علی رغم اینکه شنیده بودم فیلم مهمی است، اصلا از آن خوشم نیامد. کسل کننده و بی موضوع جذاب ولی نجیب و غیر قابل انزجار. برای آن کودک سینما دوست، تلفن چارلز برانسون و عقرب دلون و لنکستر و قدرت مگنوم ایستوود، جذاب تر بودند. ولی هنوز تصاویری معمولی از این فیلم معمولی قدرت این را داشتند که در ذهنم ثبت شوند، از جمله صحنه ای از دادگاه که معلوم می شود درآمد مرد از همسرش کمتر است! فرصتی دست داد تا فیلم را از تلویزیون به زبان اصلی، حدود ساعت های 3-5 صبح دوباره تماشا کنم. اینبار جاذبه فیلم تکراری آنقدر بود که بیخیال خواب شوم. جواهری بود. داستین هافمن و مریل استریپ در سال های اوج خود که هردو به خاطر این فیلم اسکار گرفتند. قصه تکراری و هزار بار گفته شده طلاق و دعوا سر بچه. با پرداخت نچندان غافلگیر کننده. ولی، بازی هافمن و استریپ به تنهائی کافی بود. فیلم خلق موقعیتی بود برای بازی این حرفه ای های فوق العاده. صحنه های دادگاه از بهترین دعواهای خانوادگی تاریخ سینما است. فیلم شاید ماندگار نباشد، و مثل در لیست 100 یا 200 فیلم دنیا جایی نداشته باشد، ولی چه باک.
مسئله دیگر، تاثیر صدای دوبلور ها بر نحوه ارتباط بیننده و فیلم است. خسرو خسروشاهی دوبلور مورد علاقه خیلی از سینمادوستان با صدای دوست داشتنی و فوق احساسی خود، گوینده سنتی آلن دلون، هافمن و آل پاچینو [بوده] است. دوبله خسروشاهی سبب می شود، این بازیگران، فارغ از نوع نقششان در هر فیلم، احساساتی تر از آنچه هستند و باید باشند، بنظر آیند. در مورد آل پاچینو، با آن صدای خش گرفته و نسبتا خشن مناسب یک دلال عمده مواد مخدر، این مسئله بویژه در نقش های منفی، حادتر است. تصور کنید جایگزینی اینچنین صدایی با صدای خسروشاهی چقدر می تواند کلیت فیلمی مثل وکیل مدافع شیطان را دگرگون کند! در مورد هافمن تناقض تا این حد نیست، ولی بازهم شنیدن صدای عادی و تا حدی خشک و ابدا احساساتی خود هافمن (و در واقع نشنیدن صدای اصلی اش یعنی صدای خسروشاهی!) برایم تاحدودی شگفت و کاهش دهنده بار مثبت نقش بود. یعنی نمی توانستم انتظار داشته باشم پدری با آن صدای خشک معمولی تا حد پدری با صدای خسروشاهی مهربان و فداکار باشد و بخاطر رسیدگی به بچه ترک شده از طرف مادر، دچار مشکلات کاری و تنزل شغلی شود!
می خواستم بنویسم "اگر جای هافمن و استریپ، بازیگران درجه دو بازی کرده بودند، فیلم این قدرت را نمی داشت"، یاد مردم معمولی افتادم که فوق ستاره ای نداشت، ولی حتی از این فیلم هم قویتر است.
1 Comments:
سلام. من هم عاشق صحنه های دادگاه این فیلمم. اول و آخر فیلم یه کم لوسه اما یه کم که حوصله کنی پاداش خوبی هم می گیری! منتظر مطلب بعدیت هستم
Post a Comment
<< Home