Sunday, July 09, 2006

وطن مثل خانه پدری است. درش همیشه به روی آدم باز است. زندگی درش بی دردسر نیست ولی زیاد هم سخت نیست. باید قوانین (بیشتر) نانوشته را رعایت کرد و حرمت نگه داشت. در عوض پول اجاره نمی خواهد و می توان تنبلانه تر زیست و شاد بود.
وطن مثل خانه پدری است و درش همیشه به روی آدم باز. کسی که نتواند جای دیگری [بهتری] بیابد، ته دلش قرص است که آخرسر می تواند به آن برگردد. عوض کردن وطن در دنیای مدرن آسان نیست. برای بعضی ها که دیگر خیلی سخت است. بهایش بالاست و باید دید ارزشش را دارد؟
دنیا در مجموع رو به آرامتر شدن دارد. ولی نه همه جای دنیا. دیگر آفریقا و آمریکای لاتین کانون تنش نیستند، ولی خاورمیانه؟ بیچاره.
در دنیای کم تنش تر، میل به تعویض وطن کمتر می شود، و انگیزه، بیشتر بهبود زندگی است [بیشتر جنبه اقتصادی] و نه تلاش برای نجات از شرایطی بنظر غیر عادلانه. کسی که طالب تعویض وطن است اگر خانه پدری اش در شرایط خوبی باشد، با روحیه تر است و پر روتر. تن به هر کاری [خفتی] نمی دهد. گردن افراشته و بدون ترس و حقارت جلو می رود و حقش را می خواهد و در نهایت، قضیه برایش انتخاب بین دو خوب یا خوب و خوبتر است. الان برای بسیاری از ملت های در حال توسعه، مهاجرت به مغرب زمین چنین حالتی را دارد پیدا می کند. ولی برای ما؟
برای بیشتر ما جدائی و دوری از خانه پدری خیلی شیرین است که انقدر تلخی کشیده ایم و باید می کشیدیم که تلخی های دیگر در مقابلش مثل نسبت نیش پشه به عقرب است. ایرانی ها (به همراه چند ملیت انگشت شمار دیگر) آنقدر به انتخاب در میان "بد و بدتر" و "بدتر و بدترین" تشویق شده اند و عادت دارند که در انتخاب "خوب و بد"، بی تامل حاضر به پرداخت هر بهائی برای آن "خوب" هستند، هر بهائی. برای آنان، انتخاب، برای بهبود زندگی نیست، برای نجات است، و برای گریز.
تصوری که در کودکی از ترکیه [قبل از دهه 90] در ذهنم داشتم [ایجاد کرده بودند]: فقر آمیخته به توحش و عصبیت. بعدها، با آغاز عصر ماهواره، تبدیل شد به فقر آمیخته به فساد. وقتی سال 2005 به آنجا سفری داشتم، آنچه دیدم ملتی بود نچندان خوش قیافه، هنوز نسبتا فقیر ولی آکنده از غرور و مباهات و علاقه به وطن و ساختن حال و آینده بهتر.
از بس ادای مودب و منطقی بودن درآوردند تا سرانجام این خصایل غیرشرقی درشان جا افتاده است. ولی ما...از بس تبلیغ زشتی و پلیدی عقل و منطق و شعور و آدمیت و انسانیت دیدیم و دیدیم که الان دیگر برایمان جا افتاده است که عقل و شعور اصولا چیز بدی است و پایبندی به عقل و منطق چندان لزومی هم ندارد و بی شعوری را خوش است....
تفاوت جوان ترکیه ای و ایرانی در این است که جوان ترک جز برای بهبود وضعیت اقتصادی یا یافتن محیطی مناسبتر برای پیشرفت در زندگی و در یک کلام "بهتر شدن" مهاجرت نخواهد کرد. به عبارت دیگر هدف او حداکثری است (
maximize). بیشینه کردن خوبی ها یا مثبت ها. ولی جوان ایرانی حاضر است همه چیزش را بدهد تا از خانه پدری خلاص شود. کمینه کردن بدی ها یا منفی ها. مهندس ایرانی می آید کانادا و خوش است که بعنوان نقاش ساختمانی و قفسه چین فروشگاه کار پیدا کند. بارها فکر کرده ام میان مدرس دانشگاه بودن مثلا در یک مرکز استان در ایران و صندوقداری فروشگاه در اینجا کدام بهتر است؟ تعجبی ندارد که این گزینه ها برای یک ایرانی تا این حد نزدیک باشند. نه اینکه صندوقداری کار بدی باشد ها.... بیهوده نیست که گروه ایرانیان کانادا جزو پرسوادترین و در عین حال فقیرترین گروه های ملیتی است. ایرانی از همه انتظارات و آرزوها و ادعاهایش می گذرد تا از منطق گریزی و بی خردی سازمان یافته و فخر به بی عقلی و توحش و عصبیت و تحقیر در وطن برهد.
("تعویض وطن" بیشتر یادآور تعویض روغن یا تعویض لاستیک یا فیلترهوا است! اما برای بیشتر ایرانی ها مهاجرت و ترک وطن دقیقا بیشتر به تعویض روغن و دورانداختن روغن سوخته و کهنه شبیه است. وطنی که از آخرین ساعت هایش هم تلخی و تلخی به یاد مانده است. اینکه مواظب بودیم در لحظات آخر کسی یا مامورمعذوری پاسپورت مان را به بهانه ای نگیرد، توی سرمان نکوبد یا پاره نکند، کسی به لباس یا کله مان ایراد نگیرد یا جاسوس و وطن فروش نخواندمان. و مراقب بودیم که اگر چیزی شد سریع بگوئیم که فلان آشنایمان در فلان نهاد کاره ای است و "خودی" است تا "خودی" بودن خودمان را بنحوی ثابت کنیم.
poor twisted us)

Labels:

1 Comments:

Blogger Yasin Memari said...

بعضی آدمها مثل من اون قدر به نقاط مثبت شون نگاه می کنن که نقاط منفی شون فراموششون می شه و در غفلت می مونن. به نظر می رسه بعضی آدم ها هم اون قدر به نکات منفی شون می پردازن که توش غرق می شن

8:00 PM  

Post a Comment

<< Home