1- بعضی وقتها یک چیزهایی بصورتی محو در ذهن آدم میاید و می رود، بدون اینکه بصورت ساخت یافته دربیاید و ایده تثبیت یافته ای شود. وقتی شکل تکامل یافته و تروتمیز آن مزمزه های ذهنی، بیان شده توسط شخص کاردرستی، در جائی خوانده یا شنیده می شود، یک حس اقنا و راحت شدگی به ادم دست می دهد که "...خب پس این فکرهای سایه روشن، آخرش باید به این ایده و تفکر ختم می شد."
2- این مصاحبه و گفته های دکتر امیراحمدی، همچون حسی درمن ایجاد کرد. فکرهائی که همه ما همیشه در نظرمان می گذرد که چرا امریکا اینقدر از اسرائیل حمایت می کند در حالیکه در چند دهه پیش آش اینقدر هم شور نبود؟ و اینکه حتی کسانی که خیلی از اسرائیل بدشان میاید، وقتی نوبت کار و تحصیل و زندگی در آمریکا می رسد، خیلی آرام این فکرها رو میندازند توی انباری ذهنی و نگهش می دارند برای همان ایران خودمان. مثل اینکه دارند میروند اسرائیل!
3- خوشمان بیاید یا نه، این بیان امیراحمدی، بیرحمانه، خشن و مثل شمشیر برهنه، برنده است. هرچقدر بخواهم با خود بجنگم و مقداری اغراق هم برای آن درنظر بگیرم، نهایتا 10% اغراق در آن دیده می شود. واقعن نمی توان به چرائی حمایت آمریکا از هر اقدام اسرائیل پی برد جز با درنظر گرفتن این واقعیت که این دو کشور عملن یک کشور باشند.
4- حرفهای امیراحمدی تلخ هم هست، خیلی تلخ... مردی که سالها ایده نزدیکی ایران و آمریکا را پیگیری کرده (علی رغم همه مشکلات و اینکه از همه طرف باران فحش و ناسزا به سویش سرازیر شده)، وقتی اینگونه دردمندانه اعتراف می کند که پس از سالها تلاش برای نمایاندن تمایز منافع آمریکا و اسرائیل به این نتیجه رسیده است، تلخی آن تحمل ناپذیرتر هم می شود.
بخش هائی از گفتگو:
عملا آمريکا و اسرائيل دو کشور نيستند، بلکه يک کشورند. واقعا هم يک کشور هستند. من ديگر فرقي بين اسرائيل و آمريکا نمي بينم. در واقع هردو دو روي يک سکه هستند.
Labels: آمریکا
0 Comments:
Post a Comment
<< Home