Friday, August 18, 2006

یکی از دوستانم در ایران از این شکایت داشت که چرا دوستانش که برای تحصیل به خارج رفته اند هیچ از آنجا نمی گویند. نه مشکلات و ناراحتی ها را و نه مزیت ها و خوشی هارا. باآنکه از ایران دور هستند، ادای اکتیویست بودن درمیاورند و مثلن ایمیل های مربوط به مشکلات ایران را بین دوستان پخش می کنند. اگر مشکلات ویرانسرا برایشان مهم بود چرا نمانده اند تا همه باهم از مشکلات استفاده ببریم. چرا فرار را برقرار ترجیح داده اند؟ "خوب است که ما هم از ایران راجع به مشکلات کانادا بحث کنیم و ایمیل بفرستیم؟"

چه داشتم بگویم؟ چه باید می گفتم؟ دیدم با آنکه چیزی که گفته تندروانه است ولی مثالی که زده، عجیب روشنگر است. این مسئله، با اندکی تفاوت در وبلاگ های بیشتر بچه های خارج ایران هم صدق می کند. بیشترشان بیشتر از محل جدیدشان، از ایران و بویژه از مشکلاتش می نویسند. حالا چند نکته در پاسخ:
1- اصل قضیه این است که تفاوت دنیای درون و خارج ایران اینقدر زیاد است، که اساسن کسی که تازه خارج رفته، نمی تواند در چند جمله پینگلیسی ایمیل یا چند مکالمه کوتاه تلفنی اطلاعات درخوری از محیط جدید به کسی که هیچوقت در خارج زندگی نکرده است بدهد.
وقتی دو دوستی که در ایران زندگی می کنند به هم می رسند، لازم نیست کل هارددیسک همدیگر را بخوانند تا تازه با یکدیگر به حس مشترکی برای شروع گفتگو برسند. بلکه حس مشترک درشان وجود دارد و درملاقات، فقط جدیدترین وقایعی که ازآن باخبر نیستند را با هم مبادله می کنند. من همواره در ایمیل زدن به دوستانی در ایران که می دانند در ایران نیستم، دچار مشکل می شوم که در مورد زندگی الانم چه بگویم؟ مگر چند ماه زندگی در محیطی کاملن تازه و دیگرگون را می شود در دوسه ایمیل خلاصه کرد؟ مگر طرف از این جملات ساده می تواند به حسی که پشت سرآن جملات است نزدیک شود؟ وقتی کسی خود تجربه چیزی را ندارد، چگونه می توان در یک صفحه این تجربه را برایش بیان نمود؟
این مسئله فقط ویژه مهاجرت که نیست. مثلن کسی که ازدواج کرده چطور می تواند به یک مجرد، ازدواج را در 10 دقیقه توضیح دهد؟
2- هرچقدر تفاوت دو کشور بیشتر باشد، بنابر آنچه گفته شد، انتقال حس جدید به دوست داخل ایران مشکلتر می شود. در مورد کشورهای غربی، این تفاوت وحشتناک است. مثلن اگر در ترکیه بودم، با چند اشاره به تشابهات، حس مشترک ایجاد می شد و بقیه اش دیگر ساده بود.
3- حال که شرایط برقراری گفتمان درباره کشور جدید نیست، چرا فقط راجع به مشکلات ایران حرف می زنیم؟ خب اگر راجع به خوبی ها حرف بزنیم که بیمزه تر و باسمه ای تر است! مثلن ایمیل بفرستم که چقدر فلان کوه خوشگل بود و بهمان پارک گردش کردن خوش می گذشت. چقدر عصرها بلوار کشاورز و میدان ولیعصر قدم زدن می چسبید. چقدر جشنواره فجر صف سینما عصرجدید ایستادن لذت داشت. چقدر خوب است که با یک بلیط 20 تومانی می شود اتوبوس سوار شد از میدان ولیعصر تا تجریش. چقدر گشتن تو کتابفروشی های روبروی دانشگاه که کتاب های فارسی داشتن (واو) خوب است. چقدر حس دمدمای سال نو زیبا است و خوش بحالتان که ایرانید و سیزده بدر دارید و درخیابان که راه می روید احساس سایه بودن نمی کنید و تا خارج نیامده اید این توهم را دارید که خارج آمدن حلال همه دردهاست و باز لااقل یک هدفی در زندگیتان دارید!
بدون کوچکترین اغراقی این ها که گفتم همش واقعیت است و خوبیها و مثبت های ایران همین ها هستن دیگر. ولی اگه اینارو بنویسم، بچه هائی که ایرانن که بدتر فحشم میدن که "اگه اینقدر ایران خوبی داره، بیجا کردی فرار کردی"!!
خلاصه ما اگر مثبت های ایران رو بنویسیم شماهائی که ایرانید، یه جور شاکی میشین، منفی هارم بنویسیم، یه جور دیگه فحش می خوریم. بخاطر این چیزاس که به خیلی از دوستانم اصن نگفته ام خارج هستم، تا حس مشترک پاره نشود و بشود بدون شاکی بازی 2 تا ایمیل ردوبدل کرد و گپکی زد.

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

يک نکته ياد بگيريم...[لبخند]
(به من سر بزنيد؛منتظرم!![عینک])

3:50 PM  
Blogger Hossein said...

هنر نویسنده اینه که خواننده‌ای رو که کوچکترین آشنایی نداره بیاره توی باغ

8:56 AM  
Anonymous Anonymous said...

chizi ke ziyade moshkel

3:53 PM  

Post a Comment

<< Home