Wednesday, October 11, 2006

داشتم وبلگهای دوستان رو نگاه می کردم و اینکه بعضی هاشون چقدر نشاندهنده ابعاد شخصیتی نویسنده ها هستند. با توجه به اینکه هیچکدام از این نویسنده ها رو نمی شناسم، شاید خواندن این چیزها براشون جالب باشه (امیدوارم کسی نرنجه البته):
پروشات: آقای خونسردی که انتقاد می کنه ولی خودش هم می دونه که با این انتقادات چیزی عوض نخواهد شد. حال می کنه نکات ریز رو ازاینور-اونور دربیاره. احتمالن خودش هم در عجبه که چرا وبلاگش پرخواننده تر نمی شه (با توجه به مطالب جالبش). خلاصه نویسی که احتمالن زیاد هم نمی خواد وقتشو با برای وبلاگ نوشتن تلف کنه
حسین شریفی: شریفی کامپیوتری کاردرست یعنی کسی که زیاد اجازه نمی ده احساس و احوالاتش تو زندگیش دخالت کنن. موقع ایران بودن شدیدن شاکی ولی حالا که کاناداس، داره یواش یواش خودشو با زندگی اینجا تطبیق می ده و مخلوط جوگیری و خوش آمدن واقعی تو نوشته هاش بچشم می خوره.
لاکومه: آقای چپ گرائی که ...احتمالن همسن بابای من باشه و به احترام سن و سالشون نقد ممنوع. از هوای غربت خوشش که نمی یاد ولی می دونه جای دیگر نفس هم نمی شه کشید.
خط قرمز: یه شریفی یه کاردرست دیگه که بنابراین زیاد وقت وبلاگ نویسی دیگه نداره. فک می کنه واقع گراس که هر فکر تغییرات سطحی یا عمقی در وطن رو با مسخره کردن بکوبه تو سر بقیه. کارا و حرفای گنجی و عبادی رو تمسخر می کنه (یعنی جنبه عبث بودن کاراشونو بزرگ نمائی می کنه، مثل دماغ ملت تو کاریکاتورها). ولی این کارو بخاطر بالا کشیدن خودش یا دیگری یا ماموریت داشتن (مثه برادر...) نمی کنه. در مجموع می شه گفت خاتمی یه وبلاگ نویسا
آتش: یه کاردرست که احتمالن تو بچگی بیش فعالی داشته و مثلن زنگ خونه ها رو می زده و تیز درمیرفته و رفیقشو میگذاشته که کتک رو بخوره. الانم سر چیزی کوتا-بیا نیست. در مجموع بد نمی گذرونه یا نمی ذاره بد بگذره. یه دون ژوان دو مارکو از جهان دو و نیمم در اسکاتلند.
خودم: بچه پرحرفی که ولش کنن، پست های 100 خطی می نویسه، بجای اینکه دنبال کاروزندگیش باشه. پستاش داد می زنن که اصلن "هپی" نیست و خیلی هم شاکی است. دوس داره تو کانادائی زندگی می کرد که کنار دانشگاش سینما عصرجدید و کتابفروشی های روبروی دانشگاه تهران بود و ملت هم فارسی (حتی با لهجه تاجیکی) یا ترکی (نه عربی لطفن) حرف می زدن و مثل آدم های سالم العقل پنشنبه و جمعه رو تعطیل می کردن و نه مثل دیوونه ها شنبه-یکشنبه رو. تلویزیونش هم بجای نشون دادن فیلم های بیست به زبان انتری فرانسه یا زبان یه چیزی-گلیسی، مثل آدم فیلما رو دوبله به فارسی (خودشم با دوبله حسین عرفانی و خسروشاهی و بقیه سرورا) نشون می داد و به نشان ندادن سریال و فیلم ایرانی و هندی و عربی و مسابقات فوتبال هم ادامه می داد البته (در ضمن اینکه بجای فوتبال آمریکائی هم کارتون سندبادی چیزی پخش می کرد).

5 Comments:

Blogger Hossein said...

بدبتختی از این بیشتر که از هر چی شریف و شریفیه بدت بیاد،اونوقت بهت بگن «حسین شریفی» واقعا بد بختم من!

9:29 PM  
Anonymous Anonymous said...

chera badet miyad pesar jan. nune sharifo hala hala khahi khord ;)

11:46 AM  
Blogger lakomeh said...

با درود... از اینکه احترام سن وسال بنده را نگهداشتی ممنون اما نقد وانتقاد در هر موردی خوبست وفکر کنم "چکش خورم" بد نباشد، سنک زیرین آسیابم بگو هر چه دل تنگت خواست .موفق باشید
پ- ن:متاسفانه اولین باریست وبلاگتودیدم از اینکه لینک دادی تشکر و سپاس

10:05 AM  
Blogger Yasin Memari said...

راستیاتش من که به یاد ندارم که زنگ خونه ی کسی رو زده و در رفته باشم. ولی به یاد دارم دو سه باری شلوار بچه های کوچیک تر همسایه رو پایین کشیده ام :) ولی خوب اون فقط از روی کنجکاوی بوده و نه چیزی دیگه! به هر حال مخلص شما که یاد ما هم هستید

3:17 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام.ممنون. از چه موقعیتی و چه نوع استفاده ای؟ تا این ها را ندانم، خودم را در حرف شما بازنمیشناسم

6:51 AM  

Post a Comment

<< Home