Thursday, June 29, 2006

امروز اخبار CBC گزارشی داشت درباره مکانیکی که گزارش سلامتی فنی چند اتومبیل معیوب را تائید کرده بود. با دوربین مخفی رفته بودن سراغش و خلاصه گند کارو درآورده بودند. اینجا هم تعارف ندارند وقتی یک نفر علنن کار خلاف می کند، چهره اش هم شطرنجی نمی شود. تا اینجا می شه انتظار داشت که با توجه به جو کانادا، مکانیکه یک مسلمان مهاجر با انگلیسی یه نصفه نیمه باشه. بعد بطور رسمی رفتن سراغش و ازش پرسیدن که چرا این کارا رو کرده؟ مثل خیلی از جهان سومی ها، بجای اینکه جواب بده و از خودش دفاع کنه یا اظهار پشیمانی کنه، به صورت فجیعی داشت گریه می کرد! عکسی از جیبش درآورد و با گریه می گفت که "ببینین، من 3 تا بچه دارم....خیلی کار بدی کردین با من این کارو کردین....". حالا بماند که یاد برنامه های بی نظیر "مهران مدیری" افتادم! ولی در نهایت جای تاسف داشت. مثل بیشتر جهان سومی ها، کار نا جور کردن و بعدش هم گریه کردن و پشیمانی این شکلی....اونم نه پشیمانی از نفس عمل، بلکه لعنت به دنیا و همه چی که "چرا لو رفتم؟". فکرشو بکنین یک کانادائی داره این برنامه رو نگاه می کنه، حق داره از مهاجر جهان سومی جماعت متنفر بشه یا نه؟

مهاجران، درصد بالاییشان، حال و روز خوشی ندارند، مخصوصا در چند سال اول. ولی این دلیل می شه که رفتار های این چنینی نشان بدن؟ یعنی دلیل کافی؟ سعی می کنم به چند جنبه از مشکلات مهاجرت را که گریبانگیر بیشتر مهاجران می شه، اشاره ای داشته باشم.

1- مسئله زبان. در مورد اهمیت زبان خیلی ها، خیلی چیزای کلی گفتن. خیلی ها قبل امدن به کانادا، تصورات معیوب و غلطی در مورد توانایی زبانی شان و نیز گشادگی محیط عمومی اینجا از نظر زبانی دارن که سبب ضربه خوردن شدید در همون اول ورود می شه و چند سالی طول می کشه که قضیه حل بشه و برای بعضی ها هم، خب، هیچوقت حل نمیشه.
ببینین، زبانی که برای یک ایرانی در ایران، خوب محسوب می شه، اینجا در
communication به هیچ دردی نمی خوره. اگر کسی امتحان آیلتس داده و در speaking و listening نمره بالای 8 اورده، می تونه امیدوار باشه که در مدت 6 ماه تا 1 سال اگر روحیه شو حفظ کنه، بتونه در ارتباطات و محاوره تازه در سطح صفر قرار بگیره، یعنی کم نیاره. اگر بالای 7 باشه، بیشتر از یک سال طول خواهد کشید. تا رسیدن به سطح صفر به عنوان یک خارجی زبان دان، زندگی در واقع مختل می شه. آدم در واقع بی سواد یا کم سواد محسوب می شه. وقتی زبان نمی فهمه، در واقع نمی فهمه، یعنی سطح فهم و شعورش از نظر مخاطب بطور قابل درکی پائین میاد. مثل یک سایه میشه، ترجیح می ده با کسی طرف نشه، تا احتمالا کم نیاره. فکر نکنید چون کانادا کشور مهاجر پذیر و چند فرهنگی یه، مردم همه با لهجه فارسی و مفهوم، انگلیسی حرف می زنن (مثل مدرس های انگلیسی 99% آموزشگاه های خوب و بد ایران). تشخیص کلمات با لهجه بلغور این مردم، مدتها زمان لازم داره و تلاش برای بهبود لهجه، زمان خیلی بیشتر. دوستی می گفت، خیلی از مهاجران هیچوقت پی به خیلی از مسائل نمی برن و خیلی از برنامه های تلویزیون رو نمی فهمن و تا آخر عمرشان، الکی ya…ya می کنن یعنی "آره بابا...حالیمه..."
کسی که می خواد تا رسید اینجا، سریع وارد جریان عادی زندگی بشه (بازم می گم از سطح صفر البته) باید به فکر دوره های طولانی (و نه فشرده) کلاس های مکالمه در ایران باشه. هفته ئی دو جلسه اختصاصی مکالمه برای 4 سال، می تونه اعتماد بنفس و مهارت خوبی ایجاد کنه که پس از آمدن به اینجا تازه آدم قدرشو می فهمه.

وقتی زبان در سطح زیر صفر باشه، واقعا نمی شه به مصاحبه شغلی امید چندانی داشت. این مصاحبه ها در حالت استاندارد زبانی (مثلا در خود ایران) بقدر کافی تنش زا و مشکل هست، چه برسه به اینکه به زبان دیگری انجام بشه. مهمترین دلیل اینکه بیشتر ایرانی ها در ابتدای ورود سرخورده می شوند، عدم توفیق در پیدا کردن شغل مناسب از نظر خودشونه که مهمترین دلیلش ضعف زبانی است. به دلایل دیگرش هم بتدریج خواهم پرداخت.