Saturday, September 30, 2006

لحظات هفده گانه بهاری، نام کتاب داستان زیبائی است که چند سال پیش، سریالش (سیاه و سفید) هم از شبکه دو، اشتباه نکنم شنبه ها ساعت هشت و نیم یا نه، پخش می شد. داستان در روزهای واپسین جنگ جهانی دوم و درون آلمان می گذرد. جاسوسی که برای روس ها کار می کند و در دفتر یکی از سران مهم رایش نفوذ کرده و پست مهمی بدست می آورد و اطلاعات دست اولی را برای روسیه می فرستد. رایش سوم، نمونه و الگوی همه حکومتهای توتالیتر در سراسر جهان است. دستگاه های اطلاعاتی و انتظامی موازی که همه بر همه نظارت (!) می کنند و مچ همدیگر رو می گیرند، بطوریکه هیچ دستگاهی جرات کوچکترین خطائی را هم ندارد. تمام مکالمات تلفنی شنود می شود. ماموران خود هم مظنون بشمار می آیند و تحت نظارت هستند. خلاصه در این آشفته بازار، نفوذ جاسوسی از شرق، عملن بعید می نماید.
منظورم از این نوشته، شرح داستان یا پس زمینه آن نیست. نکته کوچکی در داستان بیان می شود که برای وضعیت ما هم گویاست. مکالمات تلفنی آقای جاسوس (سرهنگ ارتش رایش) هم تحت شنود است. او خود این مسئله را می داند و سعی می کند که مکالماتش عادی باشند. ولی دستگاه اطلاعاتی بتدریج به او مشکوک می شود. چرا؟ چون در مقایسه با مکالمات کارمندان دیگر در همان رده، مکالمات و عقاید جناب جاسوس، کمی خنثی بنظر می رسد. مثلن در زمانی که همه در مکالمات تلفنی از گرانی و کمبود چیزهای اساسی مثل بنزین ناله و شکایت می کنند، این آقا شکایتی ندارد.
حرف ها و نوشته های هرکس، می تواند بیانگر بخشی از شخصیت و موقعیت وی باشد. وقتی مطالب مشهورترین وبلاگ نویس ایرانی (یا برادر ...) را
می نگریم، این که این برادر چطور برادری است، بدجوری نمایان است.

Sunday, September 24, 2006

بنظرم این مقاله آقای فرهاد جعفری، بسیار مفید و دقیق است. اینکه بخشی از دنیای اسلام با پشتیبانی توده های کم فهم، در جستجوی دستیابی به ابزاری برای نوعی انتقام گیری ابلهانه از تمدن غرب است، چیز آشکاری است. انتقامی که در واقع باید از خود گرفته شود نه از غرب. اگر کمی به عقب برگردیم، تا دوره رنسانس و شروع پیشرفت علم و فنون در اروپا، شرق و غرب در یک جایگاه هستند، زورشان به هم نمی رسد، جنگی دربگیرد گاهی این پیروز است و گاهی آن. دوره شمشیر است و گرز و تبر، ریچارد شیردل است و صلاح الدین ایوبی.
با شروع علم گرائی و خردگرائی در غرب، در عرض دویست سال، وضعیت بکلی تغییر می کند. فاصله هر روز بیشتر می شود، ولی شرق بجای شروع ارزش نهادن به علم و عقل، هنوز در چنبره مهملات خود است. شرق عملن با آغاز قرن نوزدهم، توان مقابله با غرب را از دست داده است. تنها نماینده، تمدن عثمانی است که به عنوان دروازه شرق، می توانست با علم گرائی، شرق را از این شکست قطعی نجات دهد. ژاپن، حواسش جمعتر است و از صد سال پیش به غرب نزدیکتر می شود. روسیه، به عنوان تمدنی که غربی نیست، ولی مسیحی است، با افتادن به چنگ کمونیسم، به نماد لرزانی از شرق عقب مانده تبدیل می شود در حالیکه در انتخاب نهائی، مردم مسیحی تمدن غرب را ترجیح خواهند داد.
و اینگونه است که با شکست عثمانی در جنگ اول و تمام شدن کار امپراطوری چین، آسیا و آفریقا بطور کامل جولانگاه غرب می شود. بطوریکه در آسیا تنها کشور مستقل قوی، زاپن است که آنهم پس از جنگ دوم، به مستعمره سیاسی دائمی آمریکا مفتخر می شود و اجازه دارد تنها در زمینه اقتصادی و علمی رقابت کند.
هانتینگتون می گفت روزی می رسد که تمدن اسلامی (به عنوان بازنده ترین تمدن شرقی در نبرد های 5 سده گذشته) برای انتقام گیری از غرب برخواهد خواست و مبادا که تمدن کنفسیوسی (چین و آسیای جنوب شرقی)، تمدن هند و تمدن روسیه (و اقمار سابق و فعلی) در این خیزش یاریگر آن باشند. ولی از منازعه غرب و شرق خطرناکتر، منازعه جنوب و شمال است که آفریقا و آمریکای مرکزی و لاتین هم به جبهه شرق افزوده می شوند.
برای جلوگیری از این اتحاد مخوف، غرب آگاهانه یا ناآگاهانه، برخورد غرب و شرق (یا جنوب و شمال) را به برخورد مسیحیت و اسلام (که ریشه ای تر و خطرناک تر است) سوق می دهد. تحرکات اخیر در راستای جداکردن مسیحیان (روسیه و آمریکای لاتین و بخش هائی از آسیا) از جبهه شرق و جنوب قابل ارزیابی است.

جعفری، اما این تحریکات را مثبت می داند، چرا که سبب می شود رهبران جبهه شرق و جنوب، با دوراندیشی بیشتری به نیروهای جبهه تخیلی خود بنگرند.


نبايد سخنان پاپ اعظم را "سوختمايه جنگ تمدن ها" فرض کرد. بلکه دقيقا بر خلاف آنچه در ظاهر از آن استنباط می شود؛ سخنان اخير اين عالی ترين مرجع جهان مسيحی در مرحله نخست خود، انگيزه ای جز گسستن پيوندهايی که بر اثر پاره ای اشتراکات ميان برخی کشورهای مسيحی (روسيه، ونزوئلا،بوليوی، آفريقای جنوبی) و برخی کشورهای مسلمان (به ويژه ايران، سوريه، لبنان و فلسطين) پديد آمده است را تعقيب نمی کند
اظهارات پاپ کاملا حساب شده، برنامه ريزی شده و «در جهتی خلاف جهت جنگ» ايراد شده است. و هر گاه که «هنگامه ی ايراد اين اظهارات» با «هنگامه ی انتشار کاريکاتورهای پيامبر اسلام» مقايسه شود؛ در خواهيم يافت که هر دو اقدام «در آستانه ی تشکيل شورای امنيت» و در اوج التهابات برای «تصميم گيری اين شورا در قبال مناقشه ی هسته ای ايران» و «سردرگمی روسيه برای پيوستن يا نپيوستن به روند غالب در شورای امنيت» اتخاذ شده است!
چنين به نظر می رسد که اظهارات اخير پاپ را بايد «هشداری به روسيه» فرض کرد و چنين نتيجه گرفت که تصميم سرنوشت ساز ديگری توسط شورای امنيت، در حال اخذ شدن است. تصميمی که اندازه ی آن تناسبی با جايگاه و اعتبار چهره ای چون «پاپ» در «جهان مسيحی» دارد و ورود اضطراری او را به اين صحنه ضروری می ساخت.
به ميدان آوردن پاپ نشان می دهد که جهان غرب (جهان مسيحی) در موضوع مناقشه ی هسته ای ايران آماده است تا «بيشترين نيروها» و «عالی ترين امکانات» خود را برای حل و فصل مسالمت آميز آن به کار گيرد.
و اينکه حاضر است عالی ترين امکانات موجود خود را به کار گيرد تا از طريق «جنگ روانی» اين مناقشه را حل و فصل کند؛ نشاندهنده ی آن است که آخرين تير ترکش غرب مسيحی «در زمينه ی بازی های سياسی» از چله رها شده است!
و اين هرگز بدان معنا نيست که تير ديگری در ترکش ندارد.
روشن تر آنکه: به نظر می رسد در صورت عدم يافته شدن راه حلی که منافع و خواست او را تامين نکند؛ به ترديد هايش در «انتخاب آخر» خاتمه دهد.

Friday, September 15, 2006

اینو سر کلاس نوشتم:
یکی از مسخره بازی هایی که تو دانشگاه های اینور، حال آدمو بهم می زنه، قضیه غذا خوردن سر کلاسه. واسه آدم اعصاب خوردی مثل من که بابت دغدغه های فردی و اجتماعی و وطن و عالم و ادم حالش گرفته اس، دیگه اینکه یک کره خری که پشت سرم تو کلاس نشسته، از اول کلاس تا وسطش هویج خام یا هر زهرمار نارنجی یه دیگری رو بذاره تو دهنش و آروم شترقشو دربیاره، می تونه بیش از حد تحمل باشه. من نمی دونم هر توله سگی که گشنشه، چرا 5 دقیقه قبل از کلاس، آشغالشو تو حلقش خالی نمی کنه تا صدای قاراچ قوروچش بیخ گوشم نپیچه.
این معضل از اون چیزائی یه که قابل حل هم نیست. مثل دیگر ویژگی های منفی یک جامعه پیشرفته اینچنینی. مشکل دیگری رو که دانشگاه سعی کرده به نوعی حل کنه، زنگ زدن موبایل ها در کلاسه. امسال اعلام کردن که 50 دلار جریمش خواهد بود. البته برای من صدای زنگ موبایل قابل قیاس با قارچ قورچ 10-20 دقیقه ای کوفت کردن نیست. خب یادآوری این مسئله باعث می شه که یادم بیفته که موبایلم رو بذارم رو ویبره.
خب هویج ها یا هر زهرمار دیگری که هستن مثل اینکه تموم شدنی نیست. تحملم داره تموم میشه. یه نیم گرد می کنم و از گوشه چشم با یک خنده ملیح به چیزای نارنجی یارو نگاه می کنم. اول هم یه نگاه کرده بودم 7-8 تا بودن، الان 2 تا مونده تو نایلون. یکیش هم لابد تو دهنه بچس. کانادایی یه. می گه "ساری". خندم می گیره و بر می گردم سر جام. بچه غذاشو برمی داره و می ذاره تو کیفش. استاد چینی لبخند زدنمو می بینه، سریع قیافه "چانه خاران" بخود می گیرم که "آره بابا...حالیمه...". دوباره برمی گردم و با لبخند به بچه زردالو می گم "دونت گت آپست". می گه "گذاشتمش پائین!" تو دلم می گم "آی بچه خوشگلائی مث تو توی دهاته ما طالب دارن ها...". یاد هاشم سیلانی قهرمان پرورش اندام ولایت میفتم که چندی هم به یه جرمی تو زندان تشریف داشت (20 ثانیه فکر کردم که این اسم بیادم بیاد. همراش اسم سایر مشاهیر معاصر شهرم هم خاطرمو پر می کنه: سال 74-75 ممد طنابی، اطلاعاتی کلت به کمر که وظیف خطیر گرفتن دخترپسرا رو بردوش داشت، دلیر اسماعیل، فوتبالیست محبوب سال 69-70 و یه ذره فکر دیگه اهوم ساسان خداپرست معروف به ساسان زرده مال سال 72-74و ...)
از کجا به کجا رسیدم! خب نوشتن بسه. یه ذره هم به اراجیف استاد چینی گوش کنم. پیرمردی با قیافه مهربون. یاد پیرمردهای استاد جکی چان میفتم که بطر زهرماری بدست، می خوردنو تلوتلو خوران پدر جکی رو تو دوره آموزشی درمیاوردن.