Saturday, August 26, 2006

Thursday, August 24, 2006

تحلیل سایه ای از اوضاع جهان (1)

یک عده از وبلاگ نویسان که نمی خوان به تیغ فیلتر گرفتار بشن، در مورد آینده وضعیت ناپایدار کنونی همچین تعبیراتی بکار می برن: "آینده بس تار و پریشان است. خدا به دادمان برسد. هیچوقت اینقدر نگران آینده نبوده ام و..."
خواننده هم که این چیزا رو می خونه دچار تشویش می شه که "مگه قراره چی بشه که این آدمای باسوات اینقد نگرانن؟"

یکی از عادت های شریف ما ایرانی ها هم اینه که قسمت هائی از واقعیت را که خوشایندمان نیست، خیلی حرفه ای و قشنگ از قسمت فرض های تحلیل هایمان حذف می کنیم، تا به حکمی دلخواهتر برسیم. حالا بماند که با رسیدن به حکم نچندان جالب، کل تحلیل رو زیر سوال می بریم و با یه چیزائی مثل "حالا ایشاللا اتفاقی نمییفته، خدا بزرگه، به کوری چشم دشمنا و ..." بحثو پایان می دیم.
در این بحران ایران-غرب، پارامترهای خیلی زیادی دخیل هستند که بر نتیجه نهائی تاثیرگذار می باشند. اینجا فقط به یکی از پارامترها که کمتر مورد بحث بوده است، اشاره می شود.

زمانی طالبان و القاعده، قدرت را در افغانستان دردست داشتند. با حمله نظامی و سقوطشان، به نیروهای مسلح مبارز با نیروهای غربی و حکومت جدید تبدیل شدند که با توجه به سابقه طولانی جهادیشان، کاملن قابل انتظار بود. حکومت جدید، با توجه به منطق "تبدیل معاند مسلح به مخالف قانونی" در چند نوبت تلاش کرد با دعوت پاره ای از سران میانه روتر طالبان به ساختار رسمی جامعه، علاوه بر دخیل کردن جریان های فکری بیشتری در این دمکراسی نوپا، نیروهای مسلح معاند را هم دچار دوپارگی منجر به ضعف گرداند. (القاعده بحثش جداست چون کاملن یک گروه چریکی محسوب می شود).
بزبان آشنای جامعه خودمان، الان طالبان در افغانستان غیرخودی محسوب می شود و حاکمیت تلاش می کند تا حد ممکن قسمت هائی از آن را جذب جامعه مدنی و به خودی بدل کند. این دعوت لزومن به معنای دادن پست و مقام اجرائی نیست ولی با توجه به مبانی یه کثرت گرائی (پلورالیسم) در ساختار جدید حکومتی، به معنای دعوت از طالبان به کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه، و وارد شدن به عرصه مبارزه دمکراتیک با کاندید شدن و در معرض رای مردم قرار گرفتن و ... است.
طالبان در کل به این دعوتها واکنش مثبتی نشان نداد. به همان دلایلی که دیگر گروه های ایدئولوگ خودمحور از وارد شدن به مبارزه مدنی سرباز می زنند. از جمله: طالبان معتقد به دمکراسی نیست و در صورت ملحق شدن به جامعه مدنی و قبول حتی ظاهری اصول ساختاری دمکراسی، قسمت عمده ای از هوادارانش را که بدلیل بیزاری به دمکراسی و آزادی جذب طالبان شده اند، از دست خواهد داد.
پیوستن به مبارزه دمکراتیک یعنی قبول مشروعیت مبتنی بر رای مردم و حق مردم برای کنار گذاشتن حاکمان بطور مسالمت آمیز در صورت تمایل و از طریق انتخابات بعدی. خب این برای طالبان یعنی چه؟ یعنی طالبان اگر طالب رای مردم و حضور در مجلس و قدرت است، باید در انتخابات نامزد شود، مواضع خود را بیان کند، توسط هزار رسانه عمومی دیگر انتقاد شود و دستاوردهای پربار دوره حاکمیتش را مرتبن به رخش بکشند، مجبور شود از گذشته اش دفاع کند یا از آن تبری جوید و خلاصه به سازوکار های جامعه مدرن تندر دهد تا چه شود؟ مثلن متناسب با وزن اجتماعی خود تعدادی کرسی پارلمانی به کف آرد. حال فکر می کنید وزن اجتماعی چنین جریانی در بهترین حالت چقدر می تواند باشد؟ 5% یا 10% یا حداکثر 20% ؟ خب این مقدار وزن اجتماعی و مشارکت در قدرت به چه درد جریان های فکری "خودحقیقت مطلق بین" و انحصارگرا می خورد؟
اینگونه حرکت های اجتماعی برپایه اصولی هستند که اساسن جامعه باز را نفی می کنند. معتقدند مشروعیت خود را از تاریخ یا طبقه کارگر یا نژاد یا علم یا خدا گرفته اند و نیازی به تائید آن از طرف مردم نمی بینند. این حرکت ها و احزاب، برآیند تفکرات اینچنینی در گروهی از مردم هستند و پذیرفتن سازوکارهای جامعه باز، برایشان به معنی از دست دادن پایگاه مردمی و اجتماعی و خودکشی سیاسی خواهد بود. چراکه افراد و حامیان اینگونه احزاب، کوچکترین تغییر در سیاست ضدیت با جامعه باز را به معنی خیانت به آرمان ها دانسته و گروه و حزب جدیدی برای بیان تفکرات خود ایجاد خواهند کرد.
خلاصه کلام اینکه، تا وقتی مردمی مومن و معتقد به دشمنی با جامعه دمکراتیک وجود داشته باشد، برایندشان هم بصورت احزاب مخالف و مبارز با جامعه مدنی وجود خواهد داشت. این حرکت ها قادر به پیوستن به سازوکارهای دمکراتیک نیستند زیرا هویتشان در دشمنی با دمکراسی است.
این نوع تفکر و نماینده سیاسی آن، همان است که کارل پوپر به آن "دشمنان جامعه باز" لقب داده است. "جامعه باز" هرچقدر هم که رحم و عطوفت داشته باشد و لیبرال دمکرات و آزاد باشد، نمی تواند به "دشمنان وجودیِ"خود اجازه دهد نابودش کنند و در پیامد این دشمنی ماهیتی، نبرد خونبار تا نابودی یا تضعیف کلی "دشمنان جامعه باز" گریزناپذیر خواهد بود. نبردی که ممکن است طولانی، فرسایشی، بی رحمانه و ویرانگر باشد و تعداد زیادی از غیرنظامیان و افراد بیگناه در آن قربانی شوند. جنگی که امکانش هست گسترش بیشتری پیدا کند و قسمت های بیشتری از کشور را به حمام خون مبدل کند. با وجود ریشه های عقیدتی؛ اینگونه جنگی، سریعن قابلیت دربرگرفتن مسائل قومی، زبانی و نژادی را دارد و اگر نبرد طالبان با دمکراسی دامنه اش گسترش چندانی نیافته است، یک دلیل آن خستگی مردم از 25 سال جنگ و جدال و ویرانی کامل کشور است، طوریکه عملن چیزی برای ویران کردن نمانده است.

خب حالا این همه چه ربطی داشت به ایران؟ یکی از فواید سانسور و فیلترینگ هم اینه که بعضی صنایع ادبی و شعری، مثل تشبیه و استعاره و کنایه و...، را تقویت می کنه!

Labels:

Sunday, August 20, 2006

Saturday, August 19, 2006

امضای پيمان همکاری ميان ايران و جزاير کومور
بتازگی در کومور رئيس جمهور تازه ای بر سر کارآمده که در ايران تحصيلات دينی کرده و به گفته مقامات اين کشور، در جهت گسترش روابط کشورش با ايران تلاش می کند
مجمع الجزاير کومور که در جنوب اقيانوس هند واقع است طی سالهای اخير صحنه نا آرامی و تنش سياسی بوده و
احمد عبدالله سامبی با روی کارآوردن دولتی اسلامگرا در اين کشور وعده داده که ثبات را به کشور بازخواهد گرداند و جبران خسارات اقتصادی را که طی سالهای بی ثباتی به کشورش وارد آمده است خواهد کرد
آقای سامبی از آنجا که در مدارس دينی ايران تحصيل کرده به آيت الله شهرت دارد، هرچند سنی مذهب است
اقتصاد کومور متکی بر صادرات ميخک و وانيل است اما وزير کشاورزی ايران کومور را دارای قابليتهای بالای کشاورزی خوانده و گفته که کشورش قصد کمک به توسعه اين "قابليتها" دارد. .

در مورد جزئيات تفاهمنامه دفاعی که ميان دو کشور امضا شده جزئياتی منتشر نشده

BBC

Friday, August 18, 2006

یکی از دوستانم در ایران از این شکایت داشت که چرا دوستانش که برای تحصیل به خارج رفته اند هیچ از آنجا نمی گویند. نه مشکلات و ناراحتی ها را و نه مزیت ها و خوشی هارا. باآنکه از ایران دور هستند، ادای اکتیویست بودن درمیاورند و مثلن ایمیل های مربوط به مشکلات ایران را بین دوستان پخش می کنند. اگر مشکلات ویرانسرا برایشان مهم بود چرا نمانده اند تا همه باهم از مشکلات استفاده ببریم. چرا فرار را برقرار ترجیح داده اند؟ "خوب است که ما هم از ایران راجع به مشکلات کانادا بحث کنیم و ایمیل بفرستیم؟"

چه داشتم بگویم؟ چه باید می گفتم؟ دیدم با آنکه چیزی که گفته تندروانه است ولی مثالی که زده، عجیب روشنگر است. این مسئله، با اندکی تفاوت در وبلاگ های بیشتر بچه های خارج ایران هم صدق می کند. بیشترشان بیشتر از محل جدیدشان، از ایران و بویژه از مشکلاتش می نویسند. حالا چند نکته در پاسخ:
1- اصل قضیه این است که تفاوت دنیای درون و خارج ایران اینقدر زیاد است، که اساسن کسی که تازه خارج رفته، نمی تواند در چند جمله پینگلیسی ایمیل یا چند مکالمه کوتاه تلفنی اطلاعات درخوری از محیط جدید به کسی که هیچوقت در خارج زندگی نکرده است بدهد.
وقتی دو دوستی که در ایران زندگی می کنند به هم می رسند، لازم نیست کل هارددیسک همدیگر را بخوانند تا تازه با یکدیگر به حس مشترکی برای شروع گفتگو برسند. بلکه حس مشترک درشان وجود دارد و درملاقات، فقط جدیدترین وقایعی که ازآن باخبر نیستند را با هم مبادله می کنند. من همواره در ایمیل زدن به دوستانی در ایران که می دانند در ایران نیستم، دچار مشکل می شوم که در مورد زندگی الانم چه بگویم؟ مگر چند ماه زندگی در محیطی کاملن تازه و دیگرگون را می شود در دوسه ایمیل خلاصه کرد؟ مگر طرف از این جملات ساده می تواند به حسی که پشت سرآن جملات است نزدیک شود؟ وقتی کسی خود تجربه چیزی را ندارد، چگونه می توان در یک صفحه این تجربه را برایش بیان نمود؟
این مسئله فقط ویژه مهاجرت که نیست. مثلن کسی که ازدواج کرده چطور می تواند به یک مجرد، ازدواج را در 10 دقیقه توضیح دهد؟
2- هرچقدر تفاوت دو کشور بیشتر باشد، بنابر آنچه گفته شد، انتقال حس جدید به دوست داخل ایران مشکلتر می شود. در مورد کشورهای غربی، این تفاوت وحشتناک است. مثلن اگر در ترکیه بودم، با چند اشاره به تشابهات، حس مشترک ایجاد می شد و بقیه اش دیگر ساده بود.
3- حال که شرایط برقراری گفتمان درباره کشور جدید نیست، چرا فقط راجع به مشکلات ایران حرف می زنیم؟ خب اگر راجع به خوبی ها حرف بزنیم که بیمزه تر و باسمه ای تر است! مثلن ایمیل بفرستم که چقدر فلان کوه خوشگل بود و بهمان پارک گردش کردن خوش می گذشت. چقدر عصرها بلوار کشاورز و میدان ولیعصر قدم زدن می چسبید. چقدر جشنواره فجر صف سینما عصرجدید ایستادن لذت داشت. چقدر خوب است که با یک بلیط 20 تومانی می شود اتوبوس سوار شد از میدان ولیعصر تا تجریش. چقدر گشتن تو کتابفروشی های روبروی دانشگاه که کتاب های فارسی داشتن (واو) خوب است. چقدر حس دمدمای سال نو زیبا است و خوش بحالتان که ایرانید و سیزده بدر دارید و درخیابان که راه می روید احساس سایه بودن نمی کنید و تا خارج نیامده اید این توهم را دارید که خارج آمدن حلال همه دردهاست و باز لااقل یک هدفی در زندگیتان دارید!
بدون کوچکترین اغراقی این ها که گفتم همش واقعیت است و خوبیها و مثبت های ایران همین ها هستن دیگر. ولی اگه اینارو بنویسم، بچه هائی که ایرانن که بدتر فحشم میدن که "اگه اینقدر ایران خوبی داره، بیجا کردی فرار کردی"!!
خلاصه ما اگر مثبت های ایران رو بنویسیم شماهائی که ایرانید، یه جور شاکی میشین، منفی هارم بنویسیم، یه جور دیگه فحش می خوریم. بخاطر این چیزاس که به خیلی از دوستانم اصن نگفته ام خارج هستم، تا حس مشترک پاره نشود و بشود بدون شاکی بازی 2 تا ایمیل ردوبدل کرد و گپکی زد.

Wednesday, August 16, 2006

وزیر مسکن:آماده‌ بازسازی لبنان هستیم

خبرگزاری فارس: وزیر مسکن و شهرسازی آمادگی این وزارتخانه را در بازسازی لبنان با همکاری وزارت کشور اعلام کرد.

به گزارش خبرگزاری فارس، از مشهد محمد سعیدی‌کیا امروز در حاشیه سومین همایش معاونین امور عمرانی استانداریهای سراسر کشور در مشهد در جمع خبرنگاران افزود: هیئتی از معاونین عمرانی وزیر کشور و مسکن و شهرسازی به لبنان سفر کرده وپس از بررسی نسبت به بازسازی شهرها و پشتیبانی تصمیم‌های لازم گرفته می‌شود

بم که در اصل در محدود مرز ایران واقع شده هنوز ساخته نشده ولی لبنان باید هرچه زودتر با پول ملت فقیر ایران ساخته شود.


تحلیل سایه ای از اوضاع کانادا

اینروزها، کنفرانس جهانی ایدز در تورنتو برقرار است. روز اول، نخست وزیر محافظه کار کانادا، جناب هارپر، در کنفرانس حاضر نشد و شدیدن از طرف رسانه های مستقل (و نه طرفدار دولت محافظه کار راست گرای چسبیده به آمریکا) مورد انتقاد قرار گرفت. مثل اینکه ایشان ترجیح داده بودند به شمالی ترین محل مسکونی کانادا، مسکونی هم که نه یک پایگاه نظامی، تشریف ببرند و با نظامیان ملاقات کنند. ظاهرن با آب شدن بیشتر یخ ها در آن نواحی، دریا قابل کشتیرانی شده و با توجه به اینکه آمریکا مالکیت کانادا بر آن دریا را قبول ندارد، جناب هارپر اولویت را به حضور در آنجا و مثلن مهم جلوه دادن زهر چشم گرفتن از آمریکائیها داده است! که ملت نچندان علاقمند به آمریکا، از اینهمه شجاعت و استقلال دولتشان قنددردل آب کنند و بی توجهی به بهداشت و محیط زیست را بی خیال شوند.
موضوع جالب دیگراینکه، مدتی است مرکزی برای معتادان تزریقی در ونکوور ایجاد شده که سرنگ تمیز و تزریق بهداشتی به مصرف کنندگان عزیز ارائه می کند. این مرکز، اولین در نوع خود در آمریکای شمالی بشمار می آید و جالب اینکه ساعت کاری آن، با توجه به نیازهای مخاطبان از 10 صبح تا 4 صبح است! حامیان آن، با توجه به اینکه حدود 20% مراجعه کنندگان تست ایدز با پاسخ مثبت دارند، معتقدند هزینه مالی و اجتماعی این مرکز خدماتی، بسیار کمتر از هزینه ای است که ایدز گرفتن یک نفر به جامعه تحمیل می کند. بازهم مثل خیلی چیزهای دیگر، دولت محافظه کار، بخوانید ریاکار، با این جور ایده ها میانه چندان خوبی ندارد و حامیان و بانیان مرکز، نگران مزاحمت ها و مخالف دولت خدمتگزار هستند.
آدم صد سال عضو جامعه ای با دولت لیبرال دروغگوی تنبل حامی آزادی همه جور سلایق ضاله باشد بهتر است از یک سال زندگی تحت لوای دولت محافظه کار ریاکار جانماز آبکش نیمچه فاشیست نوکر آمریکا و شرکت های نفتی تگزاس و ....
قبل از بحران لبنان، درصد حمایت مردم تن پرور از حزب محافظه کار شدیدن بالا رفته بود (از 36% در انتخابات ژانویه 2006 که با پیروزی و تشکیل دولت اقلیت همراه بود، تا حدود 49% که نویدبخش تشکیل یک دولت اکثریت بی رحم بود که بی توجه به مخالفت های حزب های دیگر می توانست هرکاری خواست بکند). بطوریکه زمزمه انحلال پارلمان و انتخابات زودرس در پائیز از طرف دولت محافظه کار کم کم شروع شده بود. ولی با موضع گیری های نچندان منطقی جناب هارپر در هنگامه بمباران و کشتار مردم لبنان، این تب شوم کمی فروکش کرد. درواقع عده ای از مردم شاخ درآوردند که هارپر حتی از بوش هم بیشتر برای اسرائیل پیراهن پاره می کرد. با مشخص شدن سرنوشت بحران، هفته پیش هارپر یکی از اعضای حزب مخالف لیبرال در پارلمان که مسلمان پاکستانی است را به عنوان نماینده در امور مربوط به خاورمیانه (یا یه همچین چیزی) منصوب نمود تا بلکه کمی دل مخالفان را دوباره بدست آورد. بخاطر همین چیزهاست که می گویم محافظه کار=ریاکار.

70 سال پیش یکی از مسولان اداره فرهنگ و ارشاد نازیستی حکومت نازی گفته بود: "وقتی کلمه فرهنگ را می شنوم، بی اختیار دست به اسلحه می برم". بنظر می رسد این جمله جاودان را در زمان ها و مکان های دیگر بتوان راجع به چیزهای دیگر هم بکار برد.

Labels:

Saturday, August 12, 2006

این وبلاگی یه که توش عکسائی از مراسمات تدفین سربازهای اسرائیلی گذاشتن. عکسای اول رو که نگاه می کردم، هیچ حس خاصی نداشتم، به خودم می گفتم بالاخره سربازن و در راه کشورشون کشته شدن. ولی عکسای آخر رو که رسیدم باید اعتراف کنم که نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. و این اشکا حتی تلخ تر بودن از اشکائی یه که بخاطر لبنانی ها و فلسطینی ها ریخته می شه. اونا هم آدمائی ین مثل همه ما، قیافه ها و آدابشون هم بطور وحشتناکی به مسلمان ها شبیهه. دفن مرده پیچیده شده در کفن، نماز خوندن با پارچه سفید-سیاهی که به سر انداختن بطرف بیت المقدس، و اینکه رئیساشون مثل رئیسای ما، از دین ابزاری ساختن برای تسلط بر اراده ها. همونطور که برای بیشتر ایرانی ها، خون لبنانی ها و فلسطینی ها پر ارزشتر از خون اسرائیلی هاس، برای بیشتر غربی ها هم برعکسش صادقه. ولی در واقعیت که خون با خون فرقی نداره.
خیلی ها فکر می کنن (خودم هم قبلن بر این باور بودم) که اگر اسرائیل زمین های اشغالی سال 67 و تپه های جولان رو پس بده و فلسطین به پایتختی بیت المقدس هم تشکیل بشه و با سوریه هم پیمان صلح بسته شه، همه مشکلات حله. بنظر منطقی میرسه دیگه، نه؟
ولی دقیقن مشکل همینه که اصلن قرار نیست این قضیه بطور منطقی حل بشه. مگر مشکلات دیگرِ کشورهای منطقه بطور منطقی در حال حل شدنن که این هم جزوش باشه؟ همونطور که چندین بار نوشته ام، مگر مردمان منطقه ما، پیرو عقل و منطق هم هستن؟ به قول کورش کبیر، "هر گونه تصمیم گیری منطقی و معقولانه به عافیت طلبی تعبیر می شه". اصلن دقیقن مشکل اینه که ما جماعت، اهل منطق نیستیم. وگرنه کار به اینجا کشیده نمی شد که این همه زور بزنن که تازه برگردن سر وضعیته ژوئن 1967.
عمیقن معتقدم که حق مردمه هر کشوریه که نوع ارتباط با یک کشور دیگر رو تعیین کنن. به غیر از جنگ راه انداختن که خب تابلوس که حق این یه کار رو ندارن. با توجه به این حق طبیعی مردم یک کشور، باید این مسئله را آگاهانه قبول کنیم که ایران در کوتاه مدت نباید روابط معمول با اسرائیل داشته باشه. یعنی حتی اگر حکومت ایران با همه هم مذاکره و مصالحه کنه، اگر دمکراتیک باشه، باید به نظر عموم مردم مبنی بر عدم رابطه با اسرائیل احترام بگذاره. خب بازم تابلوس که این تصمیم و دید مردم بیشتر از روی احساساته ولی در هیچ کجای کتاب دمکراسی ننوشتن "اکثریت نباید تصمیم های احساسی بگیرن" فقط مهم اینه که "اکثریت نباید تصمیم های آسیب رسان به خود و دیگران بگیرند". و قهر بودن با یک کشور دیگه، نمی تونه آسیب رسان تلقی بشه.
اگر براساس اصول لیبرال دمکراسی، افراد جامعه رو آزاد بدونیم در هر کاری، تا آنجا که به دیگران آسیب نرسونن و به آزادی دیگران لطمه نزنن، باید به کشورهای جامعه بین المللی هم، همین میزان از آزادی رو قائل باشیم.
حتی اگر یک صلح پایدار سیاسی هم برقرار بشه، از آنجا به بعد بر عهده اسرائیل خواهد بود که تلاش کنه تا از این منفور بودن خارج شه. البته دوباره براساس اصل آزادی، می تونه به همان سطح صلح سیاسی راضی باشه. ولی اگر بخواد بین مردم منطقه به عنوان یک کشور و نه یک غده سرطانی به حساب بیاد، خیلی کار داره. که با توجه به ماهیت نیمه مذهبی مردم و حکومتش، نمیشه از الان پیش بینی کرد.
متاسفانه، به دلایلی، کشور اسرائیل خودش رو به نوعی تافته جدابافته به نمایش گذاشته (مثل ایران خودمان). مثلن مهاجر غیریهودی قبول نمی کنه. البته همون 15% مسلمان و مسیحی رو هم با هزار تبعیض و مصیبت نگه داشتن، تازه بیان مهاجر غیریهود قبول کنن؟ ولی حتی اگر بطور نمادین هم سالی چند هزار نفر مهاجر از کشورهای راغب مهاجرت (مثل هند و چین و پاکستان و ...) بپذیره و دفترودستکی مثل اداره مهاجرت کشورهای اینکاره مثل کانادا و آمریکا درست کنه، دید و نگرش دنیا رو می تونه کمی بهبود بده.

پی نوشت: با دوباره نگاه کردن عکس ها، متوجه شدم که فقط در یکی از عکس ها، متوفی با کفن دفن می شد و در بقیه موارد مثل مسیحیان از تابوت استفاده شده است. شاید این یک مورد مربوط به اعراب مسلمان ساکن اسرائیل می باشد، چون اطلاعات بیشتری ندارم و فقط همین به نظرم می رسد.


Labels:

Friday, August 11, 2006

خب با نوشتن درباره هنر و فیلم های پرارزش تاریخ سینما و قصه اسرائیل-عربات مثل اینکه واسه این وبلاگ ما مشتری پیدا نمیشه. بذارین یه کم هم به سبک وبلاگداری سنتی (مثل گاوداری سنتی) بنویسم بلکه محبوبتر شدم!
--
2 هفته پیش 12 تا تخم مرغ خریدم که نیمرو درس کنم، ولی بدشانسی، از اون موقع گوجه فرنگی با قیمت حراجی گیرم نیومده. آخه این ورا گوجه فرنگی خیلی گرونه، کیلوئی زیر 3 دلار امکان نداره پیدا شه. البته اگر حراجی خورده باشه شاید حدود 5/2 دلار پیدا بشه. تاریخ مصرفه تخم مرغا کم مونده تموم بشه و من نمی دونم چیکار کنم. شاید مجبور شم آبپز بخورم. الان هم خوابم نمیاد، ولی بعدن که خوابم اومد، میام یه پست می نویسم که بدونین من دارم میرم بخوابم.

--
خب ببخشین که نیامدم خبر بدم دارم می رم بخوابم. آخه خیلی خسته بودم. الان هم دارم می رم گوجه فرنگی پیدا کنم. با دوچرخه می خوام برم و از خیابان ملگاند هم رد خواهم شد. می دونم نمی شناسید، فقط گفتم که بدونین از کدوم خیابان رد خواهم شد. گوشه خیابان هم یه بچه با چشمای آبی بهم خیره خواهد شد. همونطور که همه بچه ها به آدمای جهان سومی خیره می شن.
--
ببخشین که چند روزی نبودم. دنباله گوجه فرنگی می گشتم. راستی پریروز دو تا خانم چینی (شایدم فیلیپینی) دیدم تو آسانسور که تخم مرغ خریده بودن ........

Tuesday, August 08, 2006

سامرست موآم (شاید هم یک نویسنده دیگر) گفته است: "چیزی که همیشه در ایجاد دوستی های صمیمانه با دیگران برای من مانعی بوده است، این مسئله است که اگر ساده و صمیمی رفتار کنم حمل بر سادگی و گیجی و کودنی می شود و اگر در رابطه زرنگ و خوددار باشم و به اصطلاح دستم را رو نکنم، حیله گر و گول زن و مکار تلقی خواهم شد." (نقل به مضمون)
این مسئله، مطمئنن بیانگر یکی از موانع در ایجاد صمیمیت های دوستی های کودکانه و بویژه نوجوانانه و جوانانه، در سنین بالاتر است. بطوریکه دیگر در سنین بالای 22-23، دوستی های جدید بیشتر به شکل آشنائی محترمانه درمی آید. به هرحال، در تغییر ویژگی های روابط دوستانه، چیزهای دیگری هم دخیل هستند.
اول شب زنگ زدن و تا پاسی از شب گپ زدن و حرف های کهنه را دوباره گفتن ولی از ته دل لذت بردن، از ته دل تلاش کردن برای کمک یا راهنمائی دوستی که مسئله ای را پیش کشیده است، الکی و بی دلیل ول گشتن در خیابان و پارک، سینما رفتن بدون اینکه لزومی باشد، نوارهای جدید را مبادله کردن، هفته ای چند بار به هم زنگ زدن و برنامه های زندگی را باهم هماهنگ کردن، همه و همه مخصوص دوستی های سالهای زیر (مثلن) 22-23 سالگی است و فقط می توان خاطرات آن روزها را بیاد آورد.
بنظرم می رسد با افزایش سن، علاقه به این چیزها که گفتم بطور طبیعی کاهش می یابد، یعنی فقط نمی توان گفت چون پایه (منظور پایه میز و اینا نیست ها) پیدا نمی شود، آن کارها را نمی شود کرد. یعنی حتی اگر وقت و رفیق پایه هم باشد، شاید دیگر ول گشتن در خیابان، مزه آن سال ها را نداشته باشد.

یک نویسنده ناشناس (یعنی خودم!) هم گفته است: "آنانکه فکر می کنند حیله گری و زرنگی از فضایل است، سری به زندانها و بازداشتگاه ها بزنند تا با زرنگ ترین، هفت خط ترین،
و زبان بازترین آدم های روی زمین آشنا شوند".

Saturday, August 05, 2006

1- بعضی وقتها یک چیزهایی بصورتی محو در ذهن آدم میاید و می رود، بدون اینکه بصورت ساخت یافته دربیاید و ایده تثبیت یافته ای شود. وقتی شکل تکامل یافته و تروتمیز آن مزمزه های ذهنی، بیان شده توسط شخص کاردرستی، در جائی خوانده یا شنیده می شود، یک حس اقنا و راحت شدگی به ادم دست می دهد که "...خب پس این فکرهای سایه روشن، آخرش باید به این ایده و تفکر ختم می شد."
2- این مصاحبه و گفته های دکتر امیراحمدی، همچون حسی درمن ایجاد کرد. فکرهائی که همه ما همیشه در نظرمان می گذرد که چرا امریکا اینقدر از اسرائیل حمایت می کند در حالیکه در چند دهه پیش آش اینقدر هم شور نبود؟ و اینکه حتی کسانی که خیلی از اسرائیل بدشان میاید، وقتی نوبت کار و تحصیل و زندگی در آمریکا می رسد، خیلی آرام این فکرها رو میندازند توی انباری ذهنی و نگهش می دارند برای همان ایران خودمان. مثل اینکه دارند میروند اسرائیل!
3- خوشمان بیاید یا نه، این بیان امیراحمدی، بیرحمانه، خشن و مثل شمشیر برهنه، برنده است. هرچقدر بخواهم با خود بجنگم و مقداری اغراق هم برای آن درنظر بگیرم، نهایتا 10% اغراق در آن دیده می شود. واقعن نمی توان به چرائی حمایت آمریکا از هر اقدام اسرائیل پی برد جز با درنظر گرفتن این واقعیت که این دو کشور عملن یک کشور باشند.
4- حرفهای امیراحمدی تلخ هم هست، خیلی تلخ... مردی که سالها ایده نزدیکی ایران و آمریکا را پیگیری کرده (علی رغم همه مشکلات و اینکه از همه طرف باران فحش و ناسزا به سویش سرازیر شده)، وقتی اینگونه دردمندانه اعتراف می کند که پس از سالها تلاش برای نمایاندن تمایز منافع آمریکا و اسرائیل به این نتیجه رسیده است، تلخی آن تحمل ناپذیرتر هم می شود.

بخش هائی از گفتگو:
عملا آمريکا و اسرائيل دو کشور نيستند، بلکه يک کشورند. واقعا هم يک کشور هستند. من ديگر فرقي بين اسرائيل و آمريکا نمي بينم. در واقع هردو دو روي يک سکه هستند
.

Labels:

Friday, August 04, 2006

چیزهائی که همه می دانیم: عقل و خرد چیزهای خوبی هستند، در تصمیم گیری باید تابع عقل و منطق بود، منافع و مضرات هر گزینه را باید درنظر گرفت، و ......
ولی وقت هائی هست که دیگر نمی شود منطقی تصمیم گرفت، از جمله وقتی که اصولن نمی توان تصمیم گرفت. یعنی به دلیل مجموعه تصمیم های گرفته شده در گذشته، موقعیتی پیش آمده است که دیگر هیچ کدام از گزینه ها، حداقلی از فایده را هم در برنخواهد داشت. در اینجا، تصمیم گیرنده در صورت انتخاب هر گزینه ای، ضرر خواهد کرد ولی شاید، گزینه ای باشد که ضرر وارد بر دیگران را کمینه کند. یعنی منطق تصمیم گیری، که باید بر اساس منافع تصمیم گیرنده باشد، دیگر نفع پایداری برای تصمیم گیرنده نخواهد داشت.
برای این مسئله، مثال های زیادی می توان آورد: وقتی راننده ای سوار بر پیکان، با آگاهی از خطر جاده ای بارانی به امید اینکه اتفاقی نخواهد افتاد، از سرعت ایمن تجاوز کرده و در پیچی کنترل از دست می دهد و بسوی دره سرازیر می شود، حرف زدن از گزینه منطقی تر و بالابردن منافع شخصی و جمعی و ... موضوعیت خود را از دست می دهند. ولی اگر در یک سو کوهی سنگی باشد و در سوی دیگر چادر و محل اتراق (اطراق؟) چند مسافر بخت برگشته، اگر راننده وجدان انسان دوستی داشته باشد، ممکن است له شدن در تصادم با کوه سنگی را به له شدن و له کردن چند نفر دیگر ترجیح دهد. ولی از نظر عقلی، براو نمی توان خرده گرفت اگر چنین نکند، زیرا که برای او تصمیم گیری بر اساس بیشینه کردن منفعت شخصی (اصل اساسی خردگرائی فردگرایانه جامعه مدرن) دیگر ممکن نیست و در هرحال، پایان او نابودی خواهد بود. ولی اگر گزینه اول را انتخاب کند، در غیابش از وی و تصمیم گیری اش تقدیر خواهد شد!

از این موقعیت ها خیلی پیش می آید: صدام در مارس 2003 در مقابل تهدیدات آمریکا و انگلستان چه تصمیم منطقی ای می توانست بگیرد؟ وقتی کار به آنجا رسیده بود که دیگر هیچ راه نجاتی برای خود و دستگاه باقی نمانده بود، او گزینه دوم را انتخاب کرد. اگر گزینه اول را انتخاب کرده بود، شاید اول پسران رعنایش را می کشت و بعد هم خودکشی می کرد و قدرت را به مردم می سپرد تا آمریکا نتواند به یک کشور دمکراتیک حمله کند. در این صورت به این ذلت نمی افتاد و مردم هم به ذلت و جنگ احمقانه قومی کشانده نمی شدند. ولی مسئله اصلی این است که همچون کسی که کار را بدانجا کشانده بود، آن حد از انسانیت را نداشت که در آخرین لحظات قدرتمداری، بخواهد ضرر کشورش را کم کند. در تاریخ هم زورمدارانی که در آخرین حرکت خود، مردم را هم با خود به منجلاب نبرده باشند، فراوان نیستند.

Labels:

Thursday, August 03, 2006

از طرفي آمريکا هم به منافعش فکر مي کند نه به انسانيت و دموکراسي و حقوق بشر. از آن طرف هم متاسفانه اسرائيلي ها به آمريکا اينگونه قبولانده اند که هرچه اسرائيل در منطقه انجام مي دهد در چارچوب منافع حياتي آمريکاست و منافع حياتي آمريکا و اسرائيل در منطقه و براي منطقه به هم گره خورده و قابل جداشدن از هم نيست. بنابراين عملا آمريکا و اسرائيل دو کشور نيستند، بلکه يک کشورند. واقعا هم يک کشور هستند. من ديگر فرقي بين اسرائيل و آمريکا نمي بينم. در واقع هردو دو روي يک سکه هستند.
دکتر هوشنگ امير احمدي

Labels: