Monday, October 30, 2006

آهنگ های عاشقانه غمگنانه، درصد بالائی از ترانه های موسیقی مارو تشکیل می دن. با شعرهائی با مفاهیم و زیبائی های فرمی و درونی مختلف: درپیتی، یه ریالی، خالتور، بیادماندنی، بی نظیر و .... در این میان، ولی، ترانه ای هست که یکی از بی نظیر هاست: "چشم من" که سی سال پیش داریوش اونو خوند.
همیشه بنظرم رسیده که شعر این آهنگ، یه جوریه و با دیگر آهنگ های با مضمون عشق و جدائی فرق داره. یعنی غمی که در این شعر موج می زنه، جنسش با غم متعارف شکست در عشق و دوری و جدائی و پیامدهاش، فرق اساسی داره: "غیر گریه مگه کاری میشه کرد" یا "سرنوشت چشاش کوره نمی بینه، زخم خنجرش می مونه رو سینه" و همینطور "اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه می خواد". این عبارت ها باید بیانگر مصیبت خیلی بزرگتر و جبران ناپذیری باشن، جدائی یی که نمیشه با جانشین پیدا کردن اونو رفع کرد یا دوباره زندگی رو شروع کرد. خلاصه همیشه دلم می خواست بدونم، شاعر با چه قدرتی تونسته چنین عبارت هایی رو بگه که غم خالص هستن؟
تا اینکه در وبلاگی خواندم که ترانه سرا، این شعر رو به هنگام درگذشت پدرش سروده و غم غیرقابل تحمل شعر هم از این جاست.

یکی از مهمترین مسائلی که در ارزش یک اثر هنری دخیل هست، از درون جوشیدنه. یکی از فرق های مهم آثار صنعت-هنر با هنر همینه. قضیه، فراموش کردن مخاطب یا تلاش نکردن برای بدست آوردن مخاطب بیشتر نیست که اثر هنری بی مخاطب مثل اینه که اصلن بوجود نیامده باشه. بلکه مهم اینه که هدف اولیه، کدومه؟ "ارباب حلقه ها" در اصل برای جلب مخاطب هرچه بیشتر نوشته نشد، ولی فیلم هایش، برای فروش و سود ساخته شدند و تبدیل به اراجیفی بیسروته و زیادی بچگانه شدند. فیلم های بچگانه ای که در بد بودن، از هری پاتر هم بدتر هستند و مثلن در رده فیلم هائی مثل مومیائی(ها) قرار می گیرند.
هنرمندی موفقه که یک چشمش به دلش باشه و چشم دیگرش به بازار. وقتی هنرمندی بدون توجه به این اصل بدیهی، "سعی" کنه که اثر موفقی برای بازار "تهیه" کنه، امکان اینکه نتیجه اثر خوبی دربیاد منتفی نیست، ولی اکثر اوقات نتیجه یک فاجعه است. مثال: آلبوم های افتضاحی مثل "آدم فروش" و "خیالی نیست" از موسیقیدان نابغه ای مثل شادمهر.

Saturday, October 28, 2006

معاون دادستان قم فرید مدرسی را به ارتباط با افراد ضد انقلابی همچون احمد شاملو و ایت الله منتظری متهم کرد

وكيل اين دو وبلاگ‌‏نويس قم اظهار داشت: جالب توجه است يكي از اتهاماتي كه از سوي معاون دادستان انقلاب قم عليه موكلانم مطرح شد، اعلام ارتباط آنها با افراد ضد انقلاب مانند شادروان شاملو و آيت‌‏الله منتظري بود كه با تذكر ما وكلا در مورد به كار گرفتن اين كلام در خصوص آيت‌‏الله منتظري،‌‏ معاون دادستان انقلاب قم اظهارات خود را اصلاح و عنوان كرد كه منظورم دفتر ايشان بود. در مورد شادروان شاملو نيز عنوان كرديم كه بيش از چهار سال است كه از فوت ايشان مي‌‏گذرد و بنابر این امکان ارتباط با ایشان وجود ندارد که رییس دادگاه از معاون دادستان خواست سخنان خود در این مورد را محدود کند
REF: http://advarnews.com/university/958.aspx.

Friday, October 27, 2006

یک ماجرای شبه جاسوسی رخ داده که باید این پیام رو اینجا بگذارم:

از آرش که در تورنتو بوده و الان احتمالن در ونکوور است خواسته می شود که با فرشاد که در تورنتو است، تماس بگیرد.

Wednesday, October 25, 2006

رده بندی جهانی آزادی مطبوعات در سال ٢٠٠٦، گزارشگران بدون مرز

ايران ،سوريه و عربستان سعودی
اين کشورها سالهاست که درانتهای جدول رده بندی قرار دارند. در عربستان سعودی(در رده ١٦١)، سوريه(در رده ١٥٣) و ايران(در رده ١٦٢) در حالي که مطبوعات مستقل وجود ندارد، رسانه های رسمي فقط ابزار تبليغ حکومتي هستند. قدرت مردان حاکم، کنترل کامل کردش اطلاعات را در دست دارند و خطوط قرمز متعددی را که نبايد از آنها گذشت، ترسيم مي کنند. خودسانسوری بهترين وسيله برای حفظ خود از سوی دست اندرکاران رسانه هاست. از سوی ديگر خبرنگاران خارجي به ن

Thursday, October 19, 2006

قضیه حمایت از اسرائیل، قصه تکراریی شده است. یه جنبه دیگر از از این حمایت عجیب-غریب در هفته ای که گذشت دوباره خود را نشان داد. در رقابت جاری برای رهبری حزب لیبرال، مایکل ایگناتیف براساس نظرخواهی ها از شانس اول برخوردار است [بود]. ولی هفته پیش در سخنرانی های مناظره ای با دیگر نامزدها، گافی داده که شدیدن به ضداسرائیلی بودن متهم شده و در واقع زمزمه ها اینه که چنین شخصی با این تفکرات ضداسرائیلی نباید جائی در رده اول سیاست کانادا داشته باشد! حالا فکر کردین چی گفته؟ مثلن مثل مسوولان ما گفته که این کشور باید محو بشه یا بره یه جای دیگه یا ...؟
نه بابا جان. چیزی که گفته خیلی شل-ول تر از این حرفاس. گفته که "بمباران غانا توسط اسرائیل، می تونه جنایت جنگی تلقی بشه"! یعنی فقط حرفی رو که سازمان ملل زده رو تکرار کرده. حالا بخاطر بیان چنین حقیقتی، شدیدن زیر فشاره و در واقع ممکنه شانسشو برای نخست وزیری کانادا از دست بده! دیروز هم نخست وزیر محافظه کار و سوپر-دست-راستی، جناب هارپر، در سخنرانیش در جلسه یهودیان کانادا گفت که "کانادا، متعهد است که در هر شرایطی در کنار اسرائیل در جنگ علیه گروه های تروریست باشد". همچنین مژده داد که در سیاست خارجی کانادا تغییراتی رخ خواهد داد که کانادا به کشور تعیین کننده تری در دنیا تبدیل بشه.
خدا به این مردم یه جو عقل بده که کشور رو از چنگ این قوم مغول نجات بدهند وگرنه چند سال بعد، در حرکتهای فاشیستی و دست-راستی، این آمریکا خواهد بود که دنباله رو کانادا خواهد بود!

Thursday, October 12, 2006

1-شایعه پراکنی کار بدیه. یه مدت می گفتن تو اسلام هم، غیبت کردن وتهمت زدن گناه زیادی داره. مثل اینکه تازگی ها این چیزا عوض شده نه؟
2-دلتنگی وطن داشتن، چیزه خوبیه. شاید کسی تشویش بشه و از وطنش مهاجرت نکنه و ثوابی داشته باشه.

3-بعضی وقتها که می خوام بعضی چیزها رو برای خودم یاداوری کنم، یا وقتی از خودم می پرسم "خدایا من چرا اینجام؟"، کافیه لحظاتی به رادیو یا تلویزیون رسمی یه ایران "کانکت" بشم، تا برای مدتی آرام بگیرم. البته، خوشبختانه چیزهای دیگری هم برای این "رسیدن به آرامش" وجود داره؟

4-این سایت خیلی دوست داشتنی یه. یه مدت که دنبال ویزا و اینا بودم، کارم این بود که مثل دیوونه ها می نشستم و این سایت رو می خوندم که بقول "فرهاد جعفری" پیشبینی کنم فردا چی می شه؟ جنگ میشه؟ آشتی کنون می شه؟ بعضی از آدم های عاقل هم می گن "لابلای هر اراجیفی شاید بتوان رگه هائی از حقیقت رو دید زد".

5-متاسفانه (؟ یا خوشبختانه؟) سیستم های توتالیتر، فقط ضررشون به خودشون نمی رسه، بلکه جامعه رو هم به چنان روزی می اندازند که درست کردنش خیلی دشوار بشه.

6-"
تاکنون بسياري از شخصيت‌ها با اين عقيده همراهي کرده‌اند، اما هيچ‌کس تاکنون نتوانسته است مدرکي تاريخي و علمي که اهل علم را متقاعد کند، ارائه دهد." وقتی خود نویسنده، همچین جمله ای رو در باره ادعا یا اتهامی که داره مطرح می کنه، بطور صریح بنویسه، ولی باز اتهام ها شو علیه یک آدم بی دفاع بگه، بهش چی می گن؟ لابد آزادی بیان؟؟ تا حالا، آگاهان تصور می کردن آزادی بیان یعنی اینکه هرکسی بتونه حرفشو براساس دلیل و منطق بیان کنه و بقیه هم بیان بر اساس عقل و منطق، جواب بدن. وقتی طرف خودش می گه "من خودم قبلن بهتون گفته باشم که هیچ مدرکی در این باره وجود نداره ها، حرف بیخودی نزنین"، این غیبت و شایعه پراکنی رو چی باید اسم گذاشت؟؟ اوج شناعت، نهایت لئامت، جوی آب و خونی که از یک کشتارگاه روانه، آشغالای یه بیمارستان جذامیها، ذهن بیمار. کافین؟
7-قبلنا می گفتن بعضی چیزا گناه داره. ولی می گن الانها، اگر بخاطر خشنودی خدا و مبارزه با دشمنا، کسی بعضی کارا رو انجام بده، ثوابم داره.

Wednesday, October 11, 2006

داشتم وبلگهای دوستان رو نگاه می کردم و اینکه بعضی هاشون چقدر نشاندهنده ابعاد شخصیتی نویسنده ها هستند. با توجه به اینکه هیچکدام از این نویسنده ها رو نمی شناسم، شاید خواندن این چیزها براشون جالب باشه (امیدوارم کسی نرنجه البته):
پروشات: آقای خونسردی که انتقاد می کنه ولی خودش هم می دونه که با این انتقادات چیزی عوض نخواهد شد. حال می کنه نکات ریز رو ازاینور-اونور دربیاره. احتمالن خودش هم در عجبه که چرا وبلاگش پرخواننده تر نمی شه (با توجه به مطالب جالبش). خلاصه نویسی که احتمالن زیاد هم نمی خواد وقتشو با برای وبلاگ نوشتن تلف کنه
حسین شریفی: شریفی کامپیوتری کاردرست یعنی کسی که زیاد اجازه نمی ده احساس و احوالاتش تو زندگیش دخالت کنن. موقع ایران بودن شدیدن شاکی ولی حالا که کاناداس، داره یواش یواش خودشو با زندگی اینجا تطبیق می ده و مخلوط جوگیری و خوش آمدن واقعی تو نوشته هاش بچشم می خوره.
لاکومه: آقای چپ گرائی که ...احتمالن همسن بابای من باشه و به احترام سن و سالشون نقد ممنوع. از هوای غربت خوشش که نمی یاد ولی می دونه جای دیگر نفس هم نمی شه کشید.
خط قرمز: یه شریفی یه کاردرست دیگه که بنابراین زیاد وقت وبلاگ نویسی دیگه نداره. فک می کنه واقع گراس که هر فکر تغییرات سطحی یا عمقی در وطن رو با مسخره کردن بکوبه تو سر بقیه. کارا و حرفای گنجی و عبادی رو تمسخر می کنه (یعنی جنبه عبث بودن کاراشونو بزرگ نمائی می کنه، مثل دماغ ملت تو کاریکاتورها). ولی این کارو بخاطر بالا کشیدن خودش یا دیگری یا ماموریت داشتن (مثه برادر...) نمی کنه. در مجموع می شه گفت خاتمی یه وبلاگ نویسا
آتش: یه کاردرست که احتمالن تو بچگی بیش فعالی داشته و مثلن زنگ خونه ها رو می زده و تیز درمیرفته و رفیقشو میگذاشته که کتک رو بخوره. الانم سر چیزی کوتا-بیا نیست. در مجموع بد نمی گذرونه یا نمی ذاره بد بگذره. یه دون ژوان دو مارکو از جهان دو و نیمم در اسکاتلند.
خودم: بچه پرحرفی که ولش کنن، پست های 100 خطی می نویسه، بجای اینکه دنبال کاروزندگیش باشه. پستاش داد می زنن که اصلن "هپی" نیست و خیلی هم شاکی است. دوس داره تو کانادائی زندگی می کرد که کنار دانشگاش سینما عصرجدید و کتابفروشی های روبروی دانشگاه تهران بود و ملت هم فارسی (حتی با لهجه تاجیکی) یا ترکی (نه عربی لطفن) حرف می زدن و مثل آدم های سالم العقل پنشنبه و جمعه رو تعطیل می کردن و نه مثل دیوونه ها شنبه-یکشنبه رو. تلویزیونش هم بجای نشون دادن فیلم های بیست به زبان انتری فرانسه یا زبان یه چیزی-گلیسی، مثل آدم فیلما رو دوبله به فارسی (خودشم با دوبله حسین عرفانی و خسروشاهی و بقیه سرورا) نشون می داد و به نشان ندادن سریال و فیلم ایرانی و هندی و عربی و مسابقات فوتبال هم ادامه می داد البته (در ضمن اینکه بجای فوتبال آمریکائی هم کارتون سندبادی چیزی پخش می کرد).

Monday, October 09, 2006

کجا باید رفت؟ وقتی هر جائیکه جزئی تعلق خاطر به آن دارم، درخت سرباز و فواره های خون هنوز جایشان را به منطق و عقل گرائی نداده اند، کجا را باید برای سر کردن باقی این زندگی حقیر انتخاب کرد؟

انسان موجود تغییر پذیری یه. کشورهایی که دوست داشتم درشون زندگی کنم:
سال پیش (به ترتیب): آمریکا، کانادا، استرالیا، نیوزلند. (مزایای غیرقابل انکارشون سطح پائین مسائل نژادی و مسئله زبان.)
کشورهای شبه بهشتی با رفاه و راحتی و دمکراسی و حقوق انسانی باورنکردنی. ولی حالا از عمق وجودم دریافته ام که با من غریبه هستن، فرسنگ ها غریبه، عمری بسرآوردن در خانه دیگران. اینکه دیگه زندگی حساب نمیشه، سرآوردن لحظه هاست، ادای زندگی یه. سایه بودن تا لحظه مرگ.

و حالا (بدون ترتیب): بوسنی، مالزی، سنگاپور، لبنان (تنها کشور عربی با دمکراسی که مردمش هم با ایرانی ها احساس پدرکشتگی نمی کنن)، ترکیه، تاجیکستان و آذربایجان (اگر دمکراسی داشتند)، افغانستان (خنده.. داره؟)، اسپانیا (آخرین بازمانده غربزدگی)، فی جی!
یعنی خلاصه کشورهائی که سطح متوسطی از رفاه و عقلانیت و دمکراسی رو داشته باشن و بعنوان یک ایرانی درشون احساس غریبگی کمتری داشته باشم. جداندرجدم تروریست حساب نشن. از ویرانی یه خونه و کشتار خانوادم و هموطنهام حمایت نشه. وقتی چیز ناجوری اتفاق افتاد، همه چپ چپ نگام نکنن. نصفه درآمدم رو مالیات ندم که خرج بمبای اسرائیلی بشه.

ولی آیا این کشورها واقعن می تونن درد منو دوا کنن؟ به ترکیه بعنوان مثال اشاره ای کنم. کشوری که یک روزی اولین کشور مسلمان و شرقی اروپا بحساب خواهد آمد. ولی هنوز در چنبره مهملات فراوانی گرفتاره. کشوری که هنوز سرباز و پلیس تقدس داره. مثل ایران خودمان شهروندان درجه بندی شده اند: البته فارغ از مذهب و اینبار براساس نژاد و قومیت که به همان درجه مهمله. کشوری که هنوز کرد و ارمنی، ترکیه ای حساب شدنشان زیر سواله، علی رغم گذشته پرافتخاری که کرد ها و ارمنی ها در تمدن عثمانی داشتند. کشوری که مثل کشور خودمان هنوز کلی حقیقت تاریخی (مثلن کشتار ارمنی ها و کردها) جزو خطوط قرمز حساب می شه و حرف زدن دربارش بعنوان اقدام علیه امنیت ملی، کافیه که آدمو دادگاهی کنه. گرچه موج اروپائی سبب شده که در سالهای اخیر این دادگاه ها با اکراه، حکم تبرئه صادر کنن.

Saturday, October 07, 2006

فکر می کنم سال 65 بود. در اوج جنگ با عراق. داشتم اطلس گیتاشناسی رو ورق می زدم و اطلاعات کشورها رو می خوندم. به عراق رسید. کشور دشمن و کافر. اون بچه چند ساله، در قسمت ترکیب جمعیتی، چیزی رو خوند که نمی تونست درک کنه: "اکثریت جمعیت: شیعه". بعد از بیست سال هنوز یادمه.که چقدر تعجب کردم. چرا دو تا کشور شیعه داشتن به وحشیانه ترین شکل با هم می جنگیدن؟ سر چی؟ بازم یادمه که با اون تفکرات بچگانه برای خودم اینطور توجیه کردم که لابد اون شیعه ها اصلن تو جنگ نمی یان و رزمنده های ما در جبهه ها دارن سنی ها رو می کشن. و چقدر ساله که هنوز دارم همه چیرو توجیه می کنم. و چقدر ساله که همه افتخارمون شده که همه چی رو توجیه کنیم.

همون سالها بود، کمی پس و پیش شاید، که داشتم کتاب اطلس جغرافیائی دیگری رو (مال سالهای قبل از انقلاب موسسه سحاب) وارسی می کردم. در مورد ایران، نوشته بود: کشور شاهنشاهی ایران. به آن یکی کشورهای شاهدار درس حسابی که رسیدم، نوشته بود: کشور پادشاهی مشروطه هلند یا مثلن نروژ یا بریتانیای کبیر. از پدر پرسیدم که "چرا اون موقع ها مال ما رو شاهنشاهی می نوشتن و نه پادشاهی مشروطه؟"
گفت" شاه ما اصلن قبول نداشت که حکومتش مشروطه است". یادمه که بنظرم رسید حالا دیگه بیشتر درک می کنم که چرا 22 بهمن رو جشن می گیریم.

چند سال پیش، جائی خوندم که به شاه گفته بودند که "اعلی حضرت همایونی، خیلی جا ها شاه دارند. مثلن سوئد هم شاه دارد. ولی شاه سوئد سلطنت می کند نه حکومت". و شاه هم با همان تبختر شاهی گفته بود که "هر وقت مردم ایران هم مثل مردم سوئد شدند، من هم فقط سلطنت خواهم کرد". اینبار هم به پدرم گفتم، گفت "یکی نبود که بگه تا وقتی که تو حکومت کنی که ملت ایران مثل ملت سوئد نمی شن"

Thursday, October 05, 2006

این قضیه کشتن دختربچه ها در یک مدرسه پنسیلوانیا خیلی اذیتم کرد. نمی دونم این مرتیکه جفنگ چرا از بین بشر ها، این مردم (آمیش) رو پیدا کرد که از صلح طلبترین مردم دنیا بحساب می یان. حالا نمی شد بره یه مدرسه هر گروه گند فاشیست دیگر؟ در مورد این مردمان خاص (آمیش ها) چند تا سایت رو نگاهی انداختم که چند نکته اش می تونه جالب باشه:

1- این گروه و فرقه منونوئیت ها از تبار نزدیکی هستند که در قرن 16-17 در مناطق جنوبی آلمان و سوئیس براساس اندیشه جدائی از دنیا و خشونت، ایجاد شدند و خیلی زود مورد آزار و اذیت هم کاتولیک ها و هم پروتستان ها قرار گرفتند. بطوریکه اکثرشان به پنسیلوانیا مهاجرت کردند، سرزمینی که ویلیام پن در آن بنیان های آزادی مذهبی و تسامح و تساهل را حاکم بر قوانین کرد و سیل اقلیت های عقیدتی از اروپای تحت سلطه خرافات و کلیسا را پذیرفت.

2- براساس سابقه نژادی، آمیش ها به آلمانی ها و سوئیسی ها می رسند. هنوز هم زبان مادریشان گویش خاصی از آلمانی است و زبان رسمی کلیساشان هم آلمانی است. علاوه براین، بچه ها 8 کلاس به مدرسه رسمی (هرچند مدرسه ویژه که همه بچه ها در یک کلاس هستند) می روند و انگلیسی هم که یاد می گیرند.

3- همونطور که شاید دیده باشید (بویژه در فیلم "شاهد" با بازی هریسون فورد)، مردمشون لباس های متحدالشکلی می پوشند که بسیار ساده و بقول خودمان "سنگین" هست. زنان پیراهن هایی می پوشند که نباید کوتاهتر از نصف فاصله زانو و زمین باشد. یه نوعی پوشش سر دارند که شبیه کلاه است و برای دختران سیاه و برای خانم ها سفید است. زنان از جواهرات هم اصلن استفاده نمی کنند. مردان پس از ازدواج ریششان را نمی زنند ولی سبیل هایشان را از ته کوتاه می کنند که دلیلش را خواندم ولی چندان نفهمیدم.

4- در کل فیلم "شاهد" رو قبول دارند و گفته بودند که تصویری که ازشون در اون فیلم بنمایش درآمده، منصفانه و واقعی بوده. ولی گفته بودن که با اینکه فیلم در منطقه آمیش نشین لنکستر (در پنسیلوانیا) فیلم برداری شده، هیچکدام از بازیگرا و عوامل فیلم آمیش نبوده اند.

5- مالکیت اتومبیل و الکتریسیته را ممنوع می دانند. دلیلشان برای عدم استفاده از برق جالب است. در سالهای دهه 20، بزرگاشون مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که استفاده از سیمکشی برق، وابستگی به دنیا محسوب می شه که مردم درانجیل ازش برحذر داشته شدند. خودشون هم گفته بودند که این عدم کارگیری شبکه برق، بی نیازیشون و استقلالشون از دنیا رو بیشتر کرده و مثلن در صورتیکه اتفاقی بیفته و برق قطع شود، همه دنیا از حرکت می ایسته ولی برای این جماعت، عادت شده. ولی از گاز و کپسول گاز استفاده می کنند که خب بنظرمن وابستگی حساب می شه در حد همان شبکه برق. چون اگر مراکز کپسول پرکنی تعطیل بشن، باید چکار کنن؟

6- یک عده از اصولگراترهاشون، عکس هم نمی گیرن. چون معتقدن عکس گرفتن از انسان یه جوری مداخله در کار خلقت هست. حتی عروسک هائی که دختر کوچولو ها باهاش بازی می کنن، صورت ندارند. موسیقی را هم حرام می دانند (عین خودمون!)

7- ولی خودشان اظهار می کنند که در مورد استفاده از پیشرفت های پزشکی (مثل بیهوشی و انتقال خون) یا ماشین سوارشدن (ماشین کرایه ای مثل تاکسی و اینا) هیچ منعی نمی دانند.

8- جالب اینکه با داشتن این همه اعتقادات عجیب-غریب، بهیچوجه به تبلیغ و برگرداندن عقیده و مذهب دیگران اقدام نمی کنند. از قولشان نوشته بود که " تنها چیزی که ما از مردم می خواهیم اینه که تنهامان بگذارند". (قابل مقایسه با بعضی از بنیادگراهای وطنی، که عقیده دارند هرکسی که جور دیگری فکر می کنه، یا باید آدم شه یا اعدام شه.) هیچ وقت ادعا ندارند حقیقت فقط نزد آنهاست و بقیه عقاید و مذاهب، باطل و پوچ و کفر است. وارد بحث و جدل هم نمی شن، چون خودشان را حق مطلقی که از بحث هم حتمن باید سربلند بیرون بیاد نمی بینند. در مورد درست و غلط بودن عقاید خودشان بحث نمی کنند چه برسه به عقاید دیگران! وقتی دلیل عملی ازشون پرسیده می شه، خیلی ساده چند دلیل ذکر می کنن و کاری ندارند که این دلایل درسته یا غلط و از طرف مقابل هم انتظار ندارند دلایلشون رو بپذیره.

9- در مورد اجتناب از خشونت، بسیار افراطی هستند. ازشون سوال پرسیده شده که "اگر خانواده تان در حضورتان مورد تهدید مرگ قرار بگیرن، باز هم به خشونت متوسل نمی شوید؟"
جواب دادن که "نه. اولن هیچ تضمینی نیست که روی آوردن به خشونت متقابل، بتواند جلوی خطر را بگیرد. دومن، حتی اگر مهاجم نیت خودش را عملی کند، شاید مشاهده این عدم خشونت طلبی ما، سبب بشه که براه راست هدایت بشه و از گناه توبه کنه. سومن هم که ما هیچ بدی در مرگ نمی بینیم آنرا پیش خدا و پسرخدا رفتن می دانیم

این رو که خوندم یاد جمله معروف عیسی افتادم (که در تس (تامس هاردی) هم نقل شده بود.) مسیح، وقتی دارن شکنجش می کنن، بجای اینکه مثل همه، شکنجه گرانش رو نفرین کنه، بخدا رو می کنه و براشون دعا می کنه که آمرزیده بشن: "خدایا این ها رو ببخش، اینها نمی دانند چکار می کنند"
اخبار کانادا هم از قول خانواده دختربچه های کشته شده نقل کرد که گفتن "در اینکه بچه هاشون پیش خدا رفتن، حتمن حکمتی بوده". حالا می فهمید چرا از اینکه این بلا سر این بنده خداها آمده ناراحت شده ام؟

CNN reported on the day of the shooting

"Jack Meyer, a member of the Brethren community living near the mish in Lancaster County, said local people were trying to follow Jesus' teachings in dealing with the 'terrible hurt'."
"I don't think there's anybody here that wants to do anything but forgive and not only reach out to those who have suffered a loss in that way but to reach out to the family of the man who committed these acts."

Ref: http://www.religioustolerance.org/amish7.htm

Wednesday, October 04, 2006

بعضی وقتا یه چیزائی باعث می شه چیزای دیگری رو فراموش کنیم. خیلی آروم و زیرزیرکی. بطوریکه خودمون هم متوجه نیستیم که چیز مهمی را فراموش کرده ایم.
تو زندگیمون خیلی چیزا رو نمی دونیم. خیلی چیزا رو هیچوقت نمی فهمیم و اصلن قرار هم نیست بفهمیم. خیلی چیزای خیلی مهم رو. قرار نیست بدونیم از کجا می آییم و آمدنمون بهر چیه؟ زندگی اخروی وجود داره یا نه؟ روح و متافیزیک چی؟ آفریدگاری هست یا همه چی تصادفی بوجود آمده؟ اگر هم حس کنیم فهمیده ایم که پروردگاری هست، هیچوقت نخواهیم فهمید که از کجا آمده یا صفاتش چیه؟ یا زندگی همش جبر و سرنوشته یا اختیاره و همه چی دسته خودمونه؟ هیچوقت نخواهیم فهمید بهشت و جهنم مطابق تصورات مسلمانهاست یا مسیحی ها*؟ و اصلن مرگ چیه و چطوری اتفاق میفته و خیلی چیزای دیگه....
همه این ندانستنی ها، ولی باعث میشه که یه چیز اساسی رو کاملن از یاد ببریم. اینکه یه روز، همه اونا که برامون مهم هستن، نخواهند بود و یک روز هم، خودمان نخواهیم بود. به همین سادگی، مثل یه فوت.
بدون شک، در این بازی مرگ، هیچ کاری از دستمون برنمی یاد، و خیلی ساده، فقط شاهدیم. شاهدیم به این نسل کشی روزگار. هرکدام از ما که در گوشه ای از دنیا هستیم، وقتی پس از مدتها دوری، گذرمون به دیارمون بیفته، باید آمادگی شنیدن خبر مرگهائی که ازمون پنهان شده رو داشته باشیم.


* زیرنویس:بعضی فرق مسیحی بخاطر اعتقاد به رحمانیت بی نهایت خدا، وجود جهنم را باور ندارن و معتقدن جهنم به معنی دوری از خدا خواهد بود و نه مثل وعده هایی که به ما داده شده، محل شکنجه و دباغی!