آهنگ های عاشقانه غمگنانه، درصد بالائی از ترانه های موسیقی مارو تشکیل می دن. با شعرهائی با مفاهیم و زیبائی های فرمی و درونی مختلف: درپیتی، یه ریالی، خالتور، بیادماندنی، بی نظیر و .... در این میان، ولی، ترانه ای هست که یکی از بی نظیر هاست: "چشم من" که سی سال پیش داریوش اونو خوند.
همیشه بنظرم رسیده که شعر این آهنگ، یه جوریه و با دیگر آهنگ های با مضمون عشق و جدائی فرق داره. یعنی غمی که در این شعر موج می زنه، جنسش با غم متعارف شکست در عشق و دوری و جدائی و پیامدهاش، فرق اساسی داره: "غیر گریه مگه کاری میشه کرد" یا "سرنوشت چشاش کوره نمی بینه، زخم خنجرش می مونه رو سینه" و همینطور "اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه می خواد". این عبارت ها باید بیانگر مصیبت خیلی بزرگتر و جبران ناپذیری باشن، جدائی یی که نمیشه با جانشین پیدا کردن اونو رفع کرد یا دوباره زندگی رو شروع کرد. خلاصه همیشه دلم می خواست بدونم، شاعر با چه قدرتی تونسته چنین عبارت هایی رو بگه که غم خالص هستن؟
تا اینکه در وبلاگی خواندم که ترانه سرا، این شعر رو به هنگام درگذشت پدرش سروده و غم غیرقابل تحمل شعر هم از این جاست.
یکی از مهمترین مسائلی که در ارزش یک اثر هنری دخیل هست، از درون جوشیدنه. یکی از فرق های مهم آثار صنعت-هنر با هنر همینه. قضیه، فراموش کردن مخاطب یا تلاش نکردن برای بدست آوردن مخاطب بیشتر نیست که اثر هنری بی مخاطب مثل اینه که اصلن بوجود نیامده باشه. بلکه مهم اینه که هدف اولیه، کدومه؟ "ارباب حلقه ها" در اصل برای جلب مخاطب هرچه بیشتر نوشته نشد، ولی فیلم هایش، برای فروش و سود ساخته شدند و تبدیل به اراجیفی بیسروته و زیادی بچگانه شدند. فیلم های بچگانه ای که در بد بودن، از هری پاتر هم بدتر هستند و مثلن در رده فیلم هائی مثل مومیائی(ها) قرار می گیرند.
هنرمندی موفقه که یک چشمش به دلش باشه و چشم دیگرش به بازار. وقتی هنرمندی بدون توجه به این اصل بدیهی، "سعی" کنه که اثر موفقی برای بازار "تهیه" کنه، امکان اینکه نتیجه اثر خوبی دربیاد منتفی نیست، ولی اکثر اوقات نتیجه یک فاجعه است. مثال: آلبوم های افتضاحی مثل "آدم فروش" و "خیالی نیست" از موسیقیدان نابغه ای مثل شادمهر.