در ستایش عقل ستیزی
متاسفانه در این چند ساله، در جامعه مان خردزدائی و عقل ستیزی را آنقدر کاربردی کرده ایم و تصمیم گیری غیرمنطقی و حماقت را آنقدر عادی جلوه دادیم که الان هر بلائی سرمان بیاید، بنظرمان عادی و جزو طبیعت زندگی انسانی می آید و مرتب همدیگر را تسکین می دهیم "ناراحت نباشین...همه جای دنیا اینطوریه...همه مشکل دارن دیگه". مثلا سالانه 28 هزار نفر در جاده هایمان می میرند و نه کسی شکایتی می کند و نه کسی طالب بهتر شدن اوضاع است. همه آمار را تکرار می کنیم و می خندیم که بالاخره در یک چیزی در دنیا اول هستیم و دعا می کنیم که ما و نزدیکانمان در لیست سالهای بعد قرار نگیریم. بعضی از بزرگان هم که اصلا چیزی به نام آمار را قبول ندارند، تو چشمای آدم لبخند شنیعی می زنند که "اینا همش چیزائی یه که تو مدرسه یاد می دن". یعنی "بی ارزش". یعنی "غربی". یعنی "ضد ارزش های جامعه" که همان "بی شعوری" و "بی منطقی" باشد. کارشناسان (چقدر این کلمه در وطن نفرت انگیز است) طالب کاهش میزان رشد مردگان اند و نه کاهش تعداد مردگان! یعنی می خواهند اگر بشود جلوی خیلی بدتر شدن اوضاع را بگیرند و نه حتی بدتر شدن را. یعنی انتظار کم شدن تلفات خواسته ای بیجا و افزایش مطالبات مردم است. در چنین فرهنگ عقل گریزی است که "انشا..." و "ماشا..." گسترش می یابد. حتی آدم های سکولار هم در پایان دیالوگشان یک "توکل بر خدا" می گذارند، از بس که نمی توان به هیچ چیز دیگری توکل کرد. از بس خودمان را از انجام درست هر کاری عاجز می دانیم و از خدا انتظار داریم کارهایمان را بجای خودمان انجام دهد. اوج زشتی در انجاست که نه قانون، نه نهاد یا فرد مسوول هیچیک ادعای بهبود اوضاع را ندارد و "همینه که هست" و "همه جای دنیا همینطوری یه" به ادبیات روز جامعه تبدیل شده است. هر کس هم که بگوید "نه بخدا همه جای دنیا اینطوری نیست، تو انگلیس 60 میلیونی با 30 میلیون وسیله نقلیه موتوری در سال 2002 تعداد کشته های سوانح جاده ای 3431 نفر بوده است یعنی حتی 1% کمتر از سال 2001"، چنان نگاهی بهش می اندازند که "می خواین اینجا رو تبدیل به انگلیس کنین؟ می خواین فرهنگمونو از بین ببرین، همینه که هست، هر کی خوشش نمی یاد می تونه پاسپورتشو بگیره و بره همون جهنم".
و آنجاست که دیگر تحمل بعضی ها تمام می شود. آنجاست که تحصیل کرده ایرانی با جان و دل ته مانده اسبابش را برمی دارد و می رود غربت تا اگر شانس یارش باشد در والمارت صندوقداری کند. آنجاست که نقاشی ساختمان با مدرک دکترا به تدریس در دانشگاه وطنی اولویت پیدا می کند. آنجاست که پناهنده ایرانی راهی آسایشگاه روانی اروپائی می شود