Sunday, November 19, 2006


سایلنت هیل **** (Silent Hill)

یکی از ضد مذهبی ترین فیلمهائی که دیده ام. ساختن چنین فیلمی در جامعه ی مذهب زده ای مثل آمریکا کمی عجیب بنظر می رسد، هرچند فیلم در واقع ضد بنیادگرائی مذهبی است و به گروه های کلیسائی بنیادگرائی که برای خود، حق کیفر رساندن گناهکاران و مجازات های غیرانسانی مثل زنده سوزاندن (و نمونه های اینوری قطع اعضا و سنگسار) را قائل هستند، شدیدن حمله می کند.
باید اعتراف کنم که انتظار چنین فیلمی را نداشتم. در ژانر سینمای وحشت و جنگ خیر و شر، متفاوت ترین فیلمی است که دیده ام. یک ساعت آغاز فیلم، کند و ضعیف است. دیدن هیولاهای بچگانه، دافعه انگیز است، و خبر از فیلمی در مایه های آثار رده ب سینمای ترسناک مهوع می دهد. شالوده فیلم شدیدن پادرهوا بنظر می رسد و ناآگاهی کامل تماشاگر از قصه و انگیزه ها، و اینکه آیا خطرات واقعی هستند یا فقط در وهم و خیال قهرمانان جا دارند، می تواند موجب جدی نگرفتن فیلم شود. ولی بناگه، همه چیز تغییر می کند. فیلم از سطح یک فیلم کلیشه ای خونین تهوع آور، به درام روانی و شیطان پرستانه ای بدل می شود. قصه ای که حتی می توانست کارگردانی مثل دیوید لینچ را هم جذب کند و در دستان او، به شاهکار مطلقی بدل شود. اینجا دیگر کلیسا، بر خلاف تمام قصه های مبلغ کلیسا (از دراکولا ها گرفته تا جن گیرها و طالع نحس ها)، نجات دهنده نیست، بلکه پایگاه جهل، خرافات، تعصب کور، بی شعوری، و مجازات های وحشیانه خودسرانه است. باید تاکید کنم که پیرنگ ضددینی هم هرچند وجود دارد (مثلن زن رئیس فرقه، کریستابلا نام دارد، که کریست یکی از القاب مسیح است)، ولی داستا
ن ، بیشتر کسانی را که خود را نماینده خدا در زمین می پندارند و بخود اجازه هرعملی در راه نزدیکی به خدا و پاک کردن زمین از ناپاکان توهمی می دهند، هدف قرار می دهد و نه دین و ریشه های اصلی را. قصه بیشتر ضد دینداران جاهل است، نه دین.

داستان فیلم، قصه کهنه انتقام است. می توان گفت شخصیت ها همه شر هستند، ولی در واقع، همه، خیر هستند، ولی در بند خرافات، جهل و غضب خود گرفتارند. دخترک شکنجه می شود و آزار می بیند، ولی نمی بخشد آنچه بر او گذشته است، و از آنجا که توانی برای انتقام ندارد، مباشرت شیطان* را در انتقام ستاندن از جاهلان می پذیرد (عراق، صدام و آمریکا!). انتقام بشکل وحشیانه ای باشکوه است. ولی آیا حق به حق دار می رسد؟ شاید! شاید همه دلشان از انتقام راضی شود، ولی مهم این است که در این میان پیروز نهائی، فقط شیطان* است.
قصه، با وجودیکه برگرفته از یک بازی کامپیوتری جدید است، و نباید قدمت زیادی داشته باشد، شدیدن کهنه و برگرفته از متون کهن (مثلن فاوست) بنظر می رسد. هرچند که بروبچه های ژاپنی در فیلم دخیل بوده اند و قصه، به نوعی یادآور داستان "حلقه" است (دختر و مادر ستمدیده و بی پناهیشان در غیاب مرد حامی و ...) ، ولی منظم تر از آن. انگیزه ها مشخص تر است، و مثل آن فیلم، با انتقام کور که گناهکار و بیگناه فرقی نداشتند و دخترک انتقامجوهیچوقت هم ارامش نیافت، مواجه نیستیم.

زیبائی بصری فیلم نیز در خوراعتناست. فرودآمدن آرام ذرات بی وزن خاکستر در فضائی بشدت ساکن و مرده، که تداعی کننده بارش برف در فیلمهای ژاپنی است، همراه با استفاده از فیلتر خاکستری، زیبائی فوق العاده ای به برخی صحنه های خارجی فیلم داده است.

زیرنویس:
* در این نوشته از واژه شیطان استفاده کردم، ولی موجودی که به دختر در انتقام گرفتن کمک می کند، شیطان اعظم (
Devil or Satan) نیست، بلکه یک Demon است که معادل دقیقی در فارسی و فرهنگ ما ندارد. در فرهنگ مسیحی، ملائک یا فرشتگان دو دسته هستند: ملائک نیک و مقرب خدا یاAngels و ملائک پلید و مقرب شیطان یا Demons. تا انجا که می دانم، ما، جن ها را به دو دسته خوب و بد تقسیم می کنیم، در حالیکه جن، متفاوت از فرشته یا ملک است. بنابراین استفاده از واژه جن پلید یا شیطانی، دیو ویا هیولا بجای Demon نارسا خواهد بود.

: Persian Subtitle http://subtitles.images.o2.cz/d/239103/Silent+Hill.html

Friday, November 17, 2006

در این مدتی که در کانادا بوده ام، دریافته ام که بر خلاف تصور اولیه ام، و بر خلاف آموزه های پوپر در مورد لیبرالیسم همیشه رو به تکامل، این جوامع پیشرفته چندان هم در پی اصلاح سریع ایراد های خود و حرکت تند به طرف کمال همه جانبه نیستند. بلکه وقتی سیستمی خوب کار می کند و بازدهی خوب و قابل قبول یا فراتر از قابل قبولی دارد، تمایلی به ایجاد تغییرات اساسی برای رسیدن به سطح کمال مطلق تصورشده، وجود ندارد. این تغییرات ممکن است چنان سهمگین باشد که شیرازه مجموعه ای که با سیستم قبلی بازدهی قابل قبولی داشت، از هم بپاشد. بطور خلاصه، هزینه تغییرات بنیادین بسیار زیاد و ریسک تغییرات هم بسیار بالاست. ولی دلیلی اصلی اجتناب از دگرگونی پایه ای، نه هزینه بالا و نه ریسک بالا، بلکه چنانچه گذشت، پاسخ قابل قبول سیستم کنونی است.

بعنوان مثال، نظام سیاسی اداری کشور های لیبرال-دمکرات غربی، هیچکدام کامل و بی نقص نیست. نظام هر کشور هم با بقیه متفاوت است. بعضی رئیس جمهور دارند، بعضی نخست وزیر و ... . در آمریکا،که شاهد یک سیستم 2 حزبی عملن بسته، و هدایت شدگی رسانه های مقیدکننده افکار عمومی هستیم. عملن، هیچ شخص و حزب مستقلی نمی توانند ندایی و نقشی در چرخه قدرت ایفا کنند. طوریکه بیشتر رای دهندگان ضمن نارضائی از هر 2 حزب، اجبارن به یکی رای می دهند.

در کانادا هم که به جای 2 حزب، 5 حزب در صحنه سیاسی نقش آفرین هستند، به دلیل وضعیت قانون اساسی (انتخاب نمایندگان مجلس به تفکیک حوزه) احزاب نمی توانند به نسبت وزن اجتماعی و محبوبیت خود در میان مردم، در پارلمان هم به همان نسبت کرسی داشته باشند. مثلن حزب حاکم محافظه کار، 36% آرای مردم را دارد ولی با داشتن 124 کرسی در پارلمان 308 نفری، دولت اقلیت هم تشکیل داده و به حرف هیچ حزب دیگری هم گوش نمی دهد (یعنی با وجود نداشتن اکثریت در جامعه و پارلمان، بدون نیاز به ائتلاف، دولت را در دست دارد). حزب جدائی خواه کبک هم فقط 10% رای مردم را دارد، ولی 51 کرسی در پارلمان بدست آورده است. در مقابل، حزب دمکرات نو، با داشتن 18% رای مردم، فقط 29 کرسی پارلمانی دارد. بدتر اینکه حزب سبز با داشتن حمایت 5% رای دهندگان، هیچ کرسی در پارلمان ندارد و هیچ نوائی در مقابل اقدامات شدیدن ضد محیط زیستی دولت محافظه کار نفتچی های آلبرتا، نمی تواند داشته باشد.
طبیعی است که این وضعیت (که حزبی با 5% حمایت مردمی هیچ نماینده ای در پارلمان نداشته باشد ولی حزبی با 10% رای مردم، 17% پارلمان را در اختیار بگیرد)، یک نقص و ایراد آشکار این سیستم می باشد، ولی این سیستمی است که علی رغم این نقص (و نقص های دیگر) بازدهی قابل قبولی در اداره این کشور فراپیشرفته نشان داده است.
در سطح جامعه هم، هیچ اراده ای برای اصلاح این مشکلات بدیهی وجود ندارد. یعنی نخبگان حاکم (مردم عادی که فقط تماشاگرند) هیچ تمایلی برای ایجاد اصلاحات حتی جزئی نشان نمی دهند. طبیعی است که خود حزب سبز، بدلیل لطمه دیدن از این نقص سیستم، خواهان تغییر باشد، ولی این خواسته بنوعی خواسته حزبی تلقی میشود و نه خواسته اجتماعی، چراکه تا چند مدت پیش که حزب سبز اینقدر محبوب نشده بود، این نقص سیستم هم برایش اینقدر مشخص نبود. یک راه حل هم، پیوستن حزب سبز به یکی از احزاب لیبرال یا دمکرات نو است، که با توجه به آرمان های حزب سبز، عملن شاید ممکن نباشد.

در زندگی هر یک از ما هم، از این مثال ها یافت می شود. مثلن، هر کس سبک خاص درس خواندن خود را دارد، یکی شب امتحانی است، یکی جور دیگر (من که فقط با نوع اول آشنائی دارم!). ولی آنچه مهم است، بازدهی قابل قبول سیستم است.

Sunday, November 12, 2006

شيفتگی معنادار فوکو به شهادت و مهدويت

نوشته‌های فوکو درباره انقلاب ايران که بر مشاهدات شخصی و ديدارهايش با رهبران انقلاب استوار است، گزارشی ناب نيست؛ بل‌که شور و شيدايی يک فيلسوف پست مدرن را به رويداد انقلاب در کشوری جهان سومی بازمی‌تابان

ديديه اريبون، عضو تحريريه مجله نوول ابسرواتور و دوست فوکو و زندگی‌نامه‌نويس‌اش، تصريح کرده است نقدهايی که بر «خطا»ی فوکو درباره انقلاب ايران می‌شد و طعنه‌هايی که روشن‌فکران بر او می‌زدند بر افسردگی او می‌افزود و فوکو جز در يکی دو مورد به هيچ يک از نقدها پاسخ ننوشت و از آن پس ديگر به ندرت درباره موضوعی در زمينه سياست و ژورناليسم سخن گفت.

فوکو که سخت آموخته بينش‌های نويسندگانی مانند مارکی دوساد و ژرژ باتای بود، مرگ و درد را زمينه بنيادی آفرينش انسانی و خلاقيت هنری و فکری می‌دانست و اصالت زندگی را بر پس‌زمينه‌ای از زجر و مرگ تعريف می‌ک

REF: BBCPersian.com

Wednesday, November 08, 2006

Tuesday, November 07, 2006

تلویزیون، مستندی که چند سوئدی درباره زندان گوانتانامو ساخته بودند، نشان می داد. خلاصه اینکه فیلمسزان فضول، به ارتش آمریکا زنگ زدند و خواستند که بازدیدی از محل داشته باشند. جالب اینکه ارتش خودش تور هفتگی کوچکی برای توریست ها داشت که فیلمسازان هم با آن در منطقه گشتند و البته به داخل زندان راشون ندادن.
ولی اصل چیزی که برایم جالب بود، توصیفات زندانی های آزاد شده از "شکنجه های مخوف" این زندان بود: پخش آهنگ های غربی (مثلن از کریس کریستوفرسون!)، پخش یک آهنگ پشت سر هم تا جائیکه اعصاب زندانی خط خطی شود. نمونه های دیگر: ترساندن با سگ و مالیدن سگ به زندانی های مسلمان، ماساژ اجباری زندانی ها بدست سربازان زن (جای بچز ندید بدید ایرانی خالی!)، ایستاده نگهداشتن، رد کردن سریع آتش و چیزائی در همین مایه ها...
نمی دونم بخندم یا ...؟ در اینکه در این زندان مواردی از نقض حقوق زندانی ها اتفاق افتاده که شکی نیست، ولی یا اینا خودشونو زدن به اون راه یا نمی دونن شکنجه یعنی چه! (یکی می گفت فلانی تو یه روز سی هزار تا از کفار رو با شمشیر دو نیم کرد، بهش گفتن یا نمی دونه شمشیر چیه، یا نمی دونه دست چیه!)
خانه یه یک خانوم ژنرال بازنشسته آمریکائی (که یه مدتی مسولی چیزی در ابوغریب بوده) هم رفتن و باهاش صحبت کردن که شدیدن از این همه شکنجه و نقض حقوق بشر در گوانتانامو و بویژه ابو غریب شاکی بود! جالب اینه که در مورد ابوغریب، کسی نیست بگه "بابا اینا که اونجا زندانین، زندانی سیاسی یا خبرنگار و یا وبلاگ نویس نیستن ها، بلکه بعثی های سابق هستن که تا دیروز مردم کشور خودشونو، تیکه تیکه می کردن".
در ضمن، در فیلم مردم شهید پرور فلوجه عراق هم نشان داده شدند که با شور و شعف مومنانه 2 تا سرباز آمریکائی رو لینچ (قطعه قطعه) می کردن!